نگاه شیخ بهائی رحمه الله تعالی به تصوف

صوفیان معتقدند که فقط به خدای عز و وجل توجه دارند و بس! اما در این نگاه خود دچار لغزشهای میشوند که آنها را در حد کفر و شرک به خدای متعال سقوط می دهد. زیرا ادعایشان درباره وجودی بزرگ و غیر قابل درک ظاهری است! لذا در رساله موسوم به رساله «صوفیه» که منتسب است به حضرت شیخ بهائی رحمه الله تعالی به اهل تصوف و مدعیان دروغین و راستین آن اشاره میشود:

متن رساله:

بسم الله الرحمن الرحیم

بدان که تصوف، پاکیزه گردانیدن نیت است و خود را از دوستی غیر حق بازداشتن و آراستن به سنت حضرت رسولؐ، و اهل تصوف، دوازده گروهند؛ از آن جمله، یکی ناجی و باقی هالک و گمراهند. و اسامی ایشان بدین ترتیب است:

اول حبّیه، دوم اولیائیه، سیوم شمراخیه، چهارم اباحیه، پنجم حالیه، ششم حلولیه، هفتم حورائیه، هشتم وقوعیه، نهم متجاهلیه، دهم متکاسبیه، یازدهم الهامیه، دوازدهم شیعۀ ناجیه.

ادامه نوشته

اطاعت خدا یا اطاعت رسول یا اطاعت هر دو ؟!

«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في‏ شَيْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْويلاً» (سوره مبارکه نساء، آیه شریفه 59)

از این آیه شریفه دریافتم که:

  1. اطاعت اول (اطیعوا الله) متوجه خداست فقط و هیچکس دیگر در این اطاعت شریک نیست!
  2. اطاعت دوم (اطیعوا الرسول) متوجه رسول است و هم متوجه اولی الامر و یا فقط متوجه رسول است و برای اولی الامر اطاعت جداگانه ی ذکر نفرمود چرا که اولی الامر بایستی تحت رهبری و هدایت رسول امر دهند! که البته ظاهر بقیه آیه نشان می دهد که قسم دوم مورد پذیرش است!
  3. اولی الامر یعنی کسانی که اولویت و برتری دارند در امر کردن به دیگران و طلب کردن چیزی از آنها! مسلما برای مومنین کسانی اولویت به امر کردن و نظر دادن دارند که به خدا و رسول از حیث ایمان فکری و عملی نزدیکتر باشند! 
  4. لذا مومنین فقط مجازند از دو وجود محترم اطاعت کنند، از خدای متعال و از رسولش! و هرگونه اطاعتی از هرکس دیگر به هر نحوی که باشد و به هر دلیلی باشد باطل است لذا اطاعت از والدین، اطاعت از حاکم، اطاعت از رئیس، و دیگر اطاعتها، اگر در مسیر اطاعت از خدا و اطاعت از رسولش باشد مجاز است!
  5. امر فقط مربوط به دستور دادن نیست بلکه هر گونه حکم و قانون و نظر و مسیری که انسان نیاز دارد را در بر می گیرد لذا انسان مومن بایستی تمام فکر و ذکر و راه و روش و مسیر خود را فقط از خدا و رسولش بگیرد نه از کس دیگر! در غیر اینصورت عواقبی که بر اطاعت از دیگران بر او مترتب است متوجه خود اوست و سرزنش و پشیمانی بر آن هم سودی نخواهد داشت!
  6. اطاعت از خدا و اطاعت از رسول فرمود نه اطاعت از خدا یا اطاعت از رسول! لذا اطاعت اول با اطاعت دوم، با هم متفاوت است! زیرا اطاعت شونده در اطاعت اول، خداست و اطاعت شونده در اطاعت دوم، رسول است فقط! و بر همین اساس، امر دهنده  در اطاعت اول خداست و امر دهنده در اطاعت دوم رسول است فقط! پس شخص مومن اطاعت اول را بر اساس امر خدا انجام می دهد یعنی چون خدا می خواهد نه آنکه رسول می خواهد! و اطاعت دوم را بر اساس امر رسول انجام می دهد یعنی رسول می خواهد یعنی رسول حکم می کند یعنی رسول نظر می دهد! حال پرسش مهم آنست که آیا رسول از آن جهت که رسول خداست و فرستاده ی اوست آیا از خود حکمی می دهد؟ یا نه؟! حکمی که رسول می دهد فقط از ناحیه خدای متعالست اما این بدان معنی نیست که تمام حکم و نظر خدا همین است! لذا هر چند شاید تمام احکام الهی (یعنی تمام نظرات خدای متعال) بایستی از ناحیه رسول یا رسولانی به انسان مومن برسد اما این دلیل آن نمی شود که بگوئیم تمام حکم الهی که الان رسول فرستاد همین بود شاید احکامی دیگر هم باشد خداوند متعال بعدا رسول را از آن مطلع فرماید که آنهم بر اساس حکمت و عدالت الهی صورت می گیرد! با این همه، اول از مومنین می خواهد خود را مطیع خدای متعال کنند و بعد خود را مطیع رسولش نمایند! یعنی رسول را هم برای «خدا» بخواهند!
  7. با توجه به برداشت فوق درباره تفاوت و ارتباط بین دو اطاعت، باز انسان مخاطب قرآن، می خواهد بداند که دلایل دیگر و یا دلیل اصلی در تفاوت و ارتباط بین دو اطاعت چیست؟ و دست یابی به این حقیقت جز با توسل به باری متعال و همراهی رسولان و معصومان علیهم السلام و تتبع در قرآن شریف میسر نخواهد بود!
  8. اما نکته ی که لازم می بینم برای خودم و دوستانم دوباره تاکید نمایم آنست که تمام لطمات و مصیبتها و مشکلات و ناموفقیتها و ضعفهای مسلمانان و مومنان متوجه این حقیقت است که خود را در اکثر مسائل زندگی محکوم به حکم عادلانه و شرافتمدانه الهی و رسولان حق نمی کنند! بعبارت دیگر، ما وقتی برای زندگی در این دنیا و آن دنیا خود، می خواهیم بدون توجه به حکم و نظر مبارک الهی و رسولان معظم، هر کار و روشی که فکر می کنیم به اصطلاح عاقلانه یا عالمانه یا با تجربه و آزمایش و حدس و گمان می باشد انجام دهیم و دلمان را به آن خوش می کنیم معلوم است که آخر کار به بن بست فکری و عملی می رسیم و در نهایت جز بدبختی و پشیمانی نصیبمان نمی شود! پس بیائیم فقط و فقط و فقط در تمام تمام تمام امور زندگیمان جز از حکم الهی و حکم رسولی به حکم دیگر تن ندهیم!

دلایلی از قرآن و سنت و اجماع بر امامت امیر المومنین علی سلام الله علیهم توسط فضل بن شاذان

در مقدمه کتاب الایضاح، ص 2 آمده است (لطفا به متن و روش جواب فضل بن شاذان دقت فرمائید که چگونه از آیات کمک میگیرد! چگونه سنت را معنی میکند و از آن کمک می گیرد! چقدر زیاد به قول جمعی توجه میکند!):
قاضی نور الله شوشتری رحمة الله علیه در کتاب
مجالس المؤمنين نقل می کند كه:

از فضل بن شاذان رحمه الله تعالی پرسيدند:

دليل تو بر امامت أمير المؤمنين على سلام الله علیهم چيست؟

در جواب گفت:

دليل بر آن كتاب (1) خدا و (2) سنّت رسول هدى و (3) اجماع مسلمانان است!
و اما (1) كتاب قول خداى تعالى است كه: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ‏[1]»؛
زيرا كه خداى تعالى در اين آيه ما را بطاعت اولى الامر امر كرده همچنان كه دعوت نموده ما را بطاعت خود و طاعت رسول خود، پس محتاج شديم به آنكه اولى الامر را بشناسيم همچنان كه محتاجيم در آنكه خدا را بشناسيم و رسول او را بشناسيم، آنگاه نظر كرديم
در اقاويل امّت[2] و ديديم كه اختلاف كرده‏اند در اولى الامر و اجماع كرده‏اند در تفسير آيه بر وجهى كه مخصّص نزول اوست در شأن عليّ بن أبى طالب- عليه السّلام!

زيرا كه بعضى گفته‏اند كه: مراد امراى سرايا[3] است،

و بعضى گفته‏اند كه: مراد علما است،

و بعضى گفته‏اند كه: مراد قوام نظام كار زمره انام بأمر معروف و نهى از منكر است،

و بعضى گفته‏اند كه: مقصود از آن حضرت أمير المؤمنين على و يازده امام از اولاد كرام اويند عليهم السّلام! و چون از فرقه اولى پرسيديم كه: آيا عليّ بن أبى طالب از امراى سرايا نيست؟- گفتند: بلى،

و فرقه ثانيه نيز گفته‏اند كه: از أعلام علماء است،

و فرقه ثالثه خبر دادند كه: او از قوام نظام‏ كار كافّه أنام است بأمر معروف و نهى از منكر؛

و از اينجا ظاهر شد كه مراد از اولى الامر باتّفاق اهل درايت و روايت حضرت شاه ولايت است پس بموجب اين آيه اوست والى ولايت امامت و وصايت، و عدول از آن حضرت به سوى ديگرى محض ضلالت و غوايت است زيرا كه در غير او اتّفاق مفقود است و ادلّه ديگر موجود نيست.[4]

و امّا (2) سنّت بنا بر آنكه حضرت رسالت آن امام مبين را قاضى يمن و امير جيوش آن محالّ[5] و ولىّ اموال گردانيد و او را امر فرمود كه تقسيم آن اموال نمايد به بنى خزيمه كه خالد بن وليد ايشان را بظلم كشته بود، و نيز ايشان اختيار آن امام همام جهت اداء رسالت ملك علّام و ابلاغ و اعلام سوره برائت بكفّار تيره انجام نمود، و همچنين در بعضى از ايّام غيبت خود او را خليفه خود گردانيد و هيچ كس از اصحاب آن حضرت نيست كه اين سنن در شأن او مقرّر شده باشد، و تأسّى بسنّت سيّد كائنات در حيات آن حضرت و بعد از وفات همگى را منظور، و احتياج امّت بأميرى كه متّصف به چنان سنن باشد مسلّم جمهور است.
و امّا (3) اجماع به درستى كه استدلال از آن بر امامت حضرت أمير المؤمنين عليه السّلام به چند وجه است:
أوّل- آنكه اجماع امّت است بر آنكه على امام بود و اگرچه همه يك روز باشد[6] و در اين اختلاف ندارند؛ بعد از آن اختلاف كرده‏اند؛

بعضى گفته‏اند كه: بعد از نبى با فصل بسيار و در وقت خاص، امام بود

و بعضى گفته‏اند كه: بعد از آن حضرت بى ‏فاصله در جميع اوقات بقاى خود امام بود و اجماع بر غير او واقع نشده كه بقدر يك چشم زدن امام باشد.

ديگر- آنكه اجماع كرده‏اند بر آنكه حضرت امير لياقت امامت داشت و بنى هاشم را صلاحيت آن بود[7] و در غير خلاف و اختلاف است.

ديگر- آنكه اجماع است كه حضرت امير- عليه السّلام- بعد از حضرت رسالت (ص) بر ظاهر عدالت كه از شرائط امامت و ايالت است باقى بود غاية الامر اختلاف در آنست كه بعضى مى‏گويند كه از مرتبه عدالت مترقّى بصفت عصمت بود و بعضى مى‏گويند كه: معصوم نبود بلكه عدل و برّ و تقى بود و ظاهر او از خطا و زلل پاك بود و بالجملة خلاف ايشان در نفى عصمت اوست و همان قوم اجماع كرده‏اند در نفى عصمت أبى بكر و اختلاف در عصمت او كرده‏اند؛ بعضى گفته‏اند كه: عدل است، و بعضى گفته‏اند كه: به واسطه غصب خلافت و ديگر مفاسد از دايره عدالت خارج شده، و ظاهر است كه كسى كه اجماع بر عدالت او واقع باشد و اختلاف در عصمت او داشته باشند اولى است بامامت از كسى كه اختلاف در عدالت او داشته باشند و اتّفاق بر نفى عصمت او كرده باشند.[8] (لذا با توجه به سه قول در اجماع (یعنی علما و خواص و بزرگان دینی و علمی مردم این دلایل را مطرح می کنند که)، علی علیه السلام چون حداقل یک روز بعنوان امام در زمان حیات رسول سلام الله علیهم بود، و از قبیله بنی هاشم بود و دارای عدالت محرز شده نسبت به ابوبکر می باشد، پس امامت امت بعد از رسول سلام الله علیهم از آن اوست!)


[1] سوره مبارکه نساء، آیه 59

[2] سوال حقیر از جناب فضل بن شاذان آنست که «اولی الامر منکم» سخن خدای متعال است پس چرا از خدای متعال و رسولش که اطاعتشان واجب است، معنای اولی الامر را نپرسیدید و یکسره به اقاویل امت رجوع کردید؟

[3] = لشگرها

[4] خود این چند سطر هم شاهدی از سخن خدا و رسولش و اجماع علما و امت بود!

[5] = محل ها

[6] شاید در زمان غیبت و نبودن حضرت رسول سلام الله علیهم منظور باشد (مثلا حضرت در موقع جنگ در شهر نبود)! و لذا امام را هم به معنی رهبری اجتماعی-سیاسی (یعنی دنیایی و مادی) بر مردم در نظر گرفت!

[7] این اجماع برای همان زمان مناسب است وگرنه به صرف از قبلیه بینی هاشم بودن دلیل بر لیاقت نیست مگر آنکه خدا و پیامبرش سلام الله علیهم بر این تاکید نمایند که از قبیله بنی هاشم بودن صلاحیت بر رهبری می آورد ولی جناب فضل بن شاذان به این تاکید اشاره نکرد!

[8] لذا عدالت حضرت امیر المومنین علی علیهم السلام برای همگان محرز بود و اختلافات در عصمت ایشان است اما در ماجرای ابوبکر، عدالت معمولی و لازم برای رهبری بر مردم هم محرز نبود تا چه رسد به عصمت او! پس حضرت علی سلام الله علیهم احق تر است از ابوبکر و دیگران، به امامت و رهبری بر مردم!

بررسی اجمالی محتوای سوره سبإ؛ ده آیه چهارم

31. قُل لَّكمُ مِّيعَادُ يَوْمٍ لَّا تَسْتَْخِرُونَ عَنْهُ سَاعَةً وَ لَا تَسْتَقْدِمُونَ (بگو روز وعده داده شده بدون هیچ تاخیر و تقدیمی و به موقع رخ می دهد)

32. وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُواْ لَن نُّؤْمِنَ بِهَاذَا الْقُرْءَانِ (کفار که حق را می پوشانند می گویند هرگز به این قرآن ایمان نمی آوریم) وَ لَا بِالَّذِى بَينْ‏َ يَدَيْهِ (و ایمان نمی آوریم به کسی که آنرا به اجرا در می آورد) وَ لَوْ تَرَى إِذِ الظَّالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِندَ رَبهِِّمْ يَرْجِعُ بَعْضُهُمْ إِلىَ‏ بَعْضٍ الْقَوْلَ يَقُولُ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُواْ (کسانی که طلب ضعف می کردند یعنی تنبلی و بی توجهی به دریافت حقیقت نشان می دادند) لِلَّذِينَ اسْتَكْبرَُواْ (کسانی که میخواستند خود را بزرگ و قوی و موفق و پیروزتر از قرآن نشان بدهند؛ لذا هم مستضعفان و هم مستکبران هر دو ظالمند اولی به خود ظلم کردند دومی هم به خود و هم به دیگران!) لَوْ لَا أَنتُمْ لَكُنَّا مُؤْمِنِينَ

33. قَالَ الَّذِينَ اسْتَكْبرَُواْ لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُواْ أَ نحَْنُ صَدَدْنَاكُمْ عَنِ الهُْدَى‏ بَعْدَ إِذْ جَاءَكمُ  بَلْ كُنتُم مجُّْرِمِينَ (مستکبرین به مستضعفین می گویند ما جلوی شما را نگرفتیم شما خود کوتاهی کردید یعنی خودتان نمیخواستید هدایت یابید ما را بهانه نکنید!)

34. وَ قَالَ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُواْ لِلَّذِينَ اسْتَكْبرَُواْ بَلْ مَكْرُ الَّيْلِ وَ النَّهَارِ (مستضعفین به مستکبرین میگویند مکر شب و روز شما بود که ما را از راه بدر کرد؛ اول شب را فرمود بعد روز را زیرا شب حالت تاریکی و ظلمانی و نفهمی و ناتشخیصی دارد و قدرت مکر و حیله قویتر کار میکند) إِذْ تَأْمُرُونَنَا (مستضعفین می گویند که شما را امر و دستور می دادید که کافر به خدای متعال شویم) أَن نَّكْفُرَ بِاللَّهِ وَ نجَْعَلَ لَهُ أَندَادًا وَ أَسَرُّواْ النَّدَامَةَ لَمَّا رَأَوُاْ الْعَذَابَ (یک معنی آنست که شما مستکبرین ما مستضعفین را با اینکه پشیمان شده بودیم چون عذاب را می دیدیم مجبور پنهان کردن آن می کردید؛ یک معنی دیگر آنست که مستکبرین با اینکه عذاب را می دیدند باز ندامت و اشتباه خود را از همه پنهان میکردند؛ لذا بر حسب هر دو معنی، هر دو ندامت و پشیمانی و اشتباهات خود را از همدیگر پنهان می کردند) وَ جَعَلْنَا الْأَغْلَالَ فىِ أَعْنَاقِ الَّذِينَ كَفَرُواْ هَلْ يجُْزَوْنَ إِلَّا مَا كاَنُواْ يَعْمَلُونَ

35. وَ مَا أَرْسَلْنَا فىِ قَرْيَةٍ مِّن نَّذِيرٍ إِلَّا قَالَ مُترَْفُوهَا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ كَفِرُونَ (بدون هیچ استثنایی، رسولی بعنوان مخالفت و نهی از اعمال زشت قریه و منطقه ی ارسال نکردیم (از اول خلقت تا روز قیامت) مگر آنکه عده ی که خود را مالک این قریه می دانستند و مخاطب این انذار بودند می گفتند حقیقتا و کاملا ما با انچه که شما ما را از آنها نهی و انذار می کنید کافریم و قبول نداریم؛ لذا این حکم کلی است و برای همیشه همینگونه خواهد بود)!

36. وَ قَالُواْ نحَْنُ أَكْثرَُ أَمْوَالًا وَ أَوْلَادًا وَ مَا نحَْنُ بِمُعَذَّبِينَ (در جواب به رسولان گفتند ما آنقدر اموال و اولاد داریم که مانع عذابمان شوند)

37. قُلْ إِنَّ رَبىّ‏ِ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ وَ يَقْدِرُ وَ لَكِنَّ أَكْثرََ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ (بگو آنکس که منرا پرورش داد تا به شما انذار دهم رزق شما و هر کس دیگر را در اختیار دارد لذا او اگر بخواهد بسط و گسترش دهد نه فقط در حد اندازه کثرت دهد بلکه در حد کیفیت و ماندگاری و اثرگذاری و هم او است که به اندازه به انسانها می دهد!لذا خداوند متعال در مقابل کثرت (که در آیه قبل کفار بکار بردند) بسط بکار برد و در مقابل اموال و اولاد هم رزق (ال دار یعنی معرفه یعنی مشخص شده) بکار برد لذا می توان دریافت که رزق مورد نظر، اموال و اولادی که انسان را از عذاب و بلا مصون بدارد!)

38. وَ مَا أَمْوَالُكمُ‏ْ وَ لَا أَوْلَادُكمُ بِالَّتىِ تُقَرِّبُكمُ‏ْ عِندَنَا زُلْفَى (اموال و اولاد باعث تقرب درگاه الهی حتی به اندازه درجه ی نمی دهد؛ اولا رزق اینچنینی متقرب درگاه الهی نیست . ثانیا تقرب به درگاه الهی یعنی چه؟ تقرب یعنی نزدیکی! ظاهرا یعنی ارتباط قوی با خدا داشتن و رابطه خیلی عالی و خیلی قوی با خدا داشتن مد نظر باشد) إِلَّا مَنْ ءَامَنَ وَ عَمِلَ صَالِحًا فَأُوْلَئكَ لهَُمْ جَزَاءُ الضِّعْفِ بِمَا عَمِلُواْ وَ هُمْ فىِ الْغُرُفَاتِ ءَامِنُونَ (لذا اگر شما میخواهی از عذاب و بلا در امان باشید بایستی ایمان و عمل صالحتان به راه باشد نه تولید مثل و تولید مال! ایمان و عمل صالح به هر اندازه باشد ایمنی از عذاب و بلا به همان اندازه رخ می دهد! لذا ظاهرا منظور این نیست که تولید مثل و تولید مال مخالف تقرب الهی است بلکه میخواهد بفرماید تولید مثل و تولید مال خود به خود متقرب درگاه الهی نیست بلکه هدف از تولید و توزیع و مصرف آن در جهت رضای الهی، که باعث به وجود آمدن عمل صالح میشود، متقرب درگاه الهی و ایمن از عذاب الهی میشود و این همان پاداش دو برابر است!)

39. وَ الَّذِينَ يَسْعَوْنَ فىِ ءَايَاتِنَا مُعَاجِزِينَ أُوْلَئكَ فىِ الْعَذَابِ محُْضَرُونَ (کسانی که سعی می کنند آیات الهی را ناتوان سازند و یا ناتوان جلوه دهند در عذابی که خود عاملش هستند حاضر میشوند!)

40. قُلْ إِنَّ رَبىّ‏ِ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَ يَقْدِرُ لَهُ  وَ مَا أَنفَقْتُم مِّن شىَ‏ْءٍ (آنچه را که شما با برنامه و هدف از اموال و هر چیزی که قابل دادن به دیگران است، به دیگران برسانید) فَهُوَ يخُْلِفُهُ (پس این رساندن و دادن برنامه های بعدی زندگی شما را تعیین میکند یعنی هر انفاقی، پشت و عقبه ی دارد بعبارت دیگر رزقی که انفاق شده، رزق دیگر را بهمراه خود میآورد) وَ هُوَ خَيرُْ الرَّازِقِينَ (و این برنامه متوالی و پشت سر هم را خدای متعال قرار داد زیرا رزقی که او به انسان می دهد هیچ وقت شر و بدی و محدودیت ایجاد نمی کند مگر آنکه انسان خود عاملش شود!)