نامه ي به امام خميني رحمه الله !

خانم معصومه اسعدى ، در سال 1358 نامه ي به محضر امام عزيز ارسال كرد و خواستار پاسخگويي ايشان شد :

نامه چنين است : « امام عزيز ، سلامم را پذيرا باش . اميدوارم حالتان خوب باشد . سؤالهايم را پاسخ بگوييد . سؤالها از روى سرگرمى نيست ؛ نتيجه فكر كردن در اوقات فراغت است . عميق و كامل و مفصل پاسخم را بگوييد . قبل از آن ، امام ، از شما مى‏خواهم شما را به خدا در دعاهايتان فراموشم نكنيد ؛ شما را به خدا فراموشم نكنيد ؛ فراموشم نكنيد . »

امام رحمه الله در پاسخ به اين نامه چنين مرقوم فرمودند :

« بسمه تعالى‏

دخترم!

ان شاء اللَّه تعالى با سعادت و سلامت در خدمت اسلام و بندگان محروم خداوند تعالى باشيد.

كوشش كنيد رضاى خداوند را به دست بياوريد. و السلام .

روح اللَّه الموسوي الخمينى‏

پاسخ به سوالات نامه .

 [1- از رشته‏هاى مختلف علوم كدام يك را بيشتر مطالعه كرده‏ايد؟ چرا؟].

بيشتر در فقه و آنچه مربوط به آن بوده. و دليلش علاوه بر آنكه در رأس برنامه‏هاى حوزه‏هاى علميه بوده، مورد احتياج خود و همه است.

 [2- عده‏اى از متفكرين تفكر را سير از باطل به حق مى‏دانند. آيا شما نيز سير در باطل كرديد و به حق رسيديد يا در حق بوديد و به حق رسيديد؟].

اگر مقصود آن است كه هر باطل در هر جا بايد مطالعه شود، تفكر باطلى است؛ زيرا به‏ دست آوردن حقْ باطل را ابطال مى‏كند؛ و برهان اقامه نمودن به امرى، تمام مخالفان آن امر را محكوم مى‏كند- بدانيم يا ندانيم.

 [3- آيا در زندگى احساس خستگى كرده‏ايد؟ اگر كرده‏ايد چه موقع؟].

يادم نيست.

 [4- چه كنم به جز درسى كه مى‏خوانم و به آنچه كه در سر دارم، به چيز ديگر فكر نكنم؟ در حوزه درس بخوانم يا در دانشگاه؟ ]

پاسخي ثبت نشده است .

منبع : صحيفه امام ، ج‏ 8 ، ص 321

حكايتي از امر به معروف و نهي از منكر شهيد مدرس‏ رحمه الله !

امام خميني رحمه الله در يكي از سخنرايهاي خود حكايتي جالب از شهيد مدرس نقل مي كند : « مرحوم مدرس، خدا رحمتش كند- مردى بود كه ملك الشعرا گفته بود از زمان مغول تا حالا مثل مدرس كسى نيامده- مى‏گفت كه بزنيد كه بروند از شما شكايت كنند؛ نه بخوريد و برويد شكايت كنيد! من رفتم پيشش- خدا رحمتش كند- اخوى ما ( آيت الله پسنديده ) نوشته بود به من كه يك نفرى است اينجا رئيس غله است. آن وقت يك رئيس غله زمان رضا شاه بود. به من نوشت كه برويد به آقاى مدرس بگوييد كه اين مرد آدم فاسدى است. دو تا سگ دارد يكى‏اش را اسمش را «سيد» گذاشته، يكى‏اش را «شيخ»! شما برويد [بگوييد] كه اين را از اينجا بيرونش كنند.

من رفتم به ايشان گفتم. گفت بكُشيدش! گفتم آخر چطور بكشيم؟ گفت من مى‏نويسم بكشيدش. گفتم آخر شما اينجا مأمور هستيد، شما اينجا هستيد، آنها آنجا نمى‏توانند. گفت چطور شد كه وقتى قافله‏ها از گلپايگان مى‏آيند عبور كنند و بروند به كمره ( نام قديم خمين و حوالي آن ) مى‏خواهند عبور كنند مى‏فرستيد لختشان مى‏كنند، حالا نمى‏توانيد بكشيد يك كسى را؟! »

منبع : صحيفه امام . ج‏8 ، 138  .   

 

داستاني از امام خميني در رد مقدس مآبي ها !

من نجف كه بودم، يك نفر از همين افراد ( منافقين ) آمد پيش من . قبل از اين بود كه آن منافقين پيدا بشوند. پيش من، شايد بيست روز- بعضيها مى‏گفتند 24 روز- مدتى بود پيش من. هر روز [مى‏] آمد آنجا، و روزى شايد دو ساعت آمد صحبت كرد از نهج البلاغه، از قرآن. همه حرفهايش را زد. من يك قدرى به نظرم آمد كه اين وسيله است. نهج البلاغه و قرآن وسيله براى مطلب ديگرى است. و شايد، بايد يادم بياورم آن مطلبى كه مرحوم آسيد عبد المجيد همدانى به آن يهودى گفته بود. مى‏گويند يك يهودى در همدان مسلمان شده بود. بعد خيلى به آداب اسلام پايبند شده بود؛ خيلى زياد! اين موجب سوء ظن مرحوم آسيد عبد المجيد كه يكى از علماى همدان بود شده بود كه اين قضيه چيست. يكوقت خواسته بودش، گفته بود كه تو مرا مى‏شناسى؟ گفت: بله. گفت: من‏ كى‏ام؟ گفت: شما آقاى آسيد عبد المجيد. گفت من از اولاد پيغمبرم؟ گفت بله. تو كى؟ من يك يهودى بودم، پدرانم يهودى بودند و تازه مسلمان شده‏ام. گفته بود نكته اينكه تو تازه مسلمان كه همه پدرانت هم يهودى بودند و من هم سيد و اولاد پيغمبر و ملّا و اين چيزها، تو از من بيشتر مقدسى، اين نكته اين چيست؟ من شنيدم كه يهودى گذاشت و رفت! معلوم شد حقه زده. يك قضيه‏اى بوده. مى‏خواسته با صورت اسلامى كارش را بكند. تو يهوديها اين گونه كارها هست. من به نظرم آمد كه اين قضيه ... اين قدر نهج البلاغه و خوب، من هم يك طلبه هستم؛ من اين قدر نهج البلاغه خوان و قرآن و اينها نبودم كه ايشان بود! ده- بيست روز ماند. من گوش كردم به حرفهايش، جواب به او ندادم؛ همه‏اش گوش كردم و آمده بود كه تأييد بگيرد از من، من همان گوش كردم و يك كلمه هم جواب ندادم. فقط اينكه گفت كه ما مى‏خواهيم كه قيام مسلحانه بكنيم، من گفتم نه، قيام مسلحانه حالا وقتش نيست؛ و شما نيروى خودتان را از دست مى‏دهيد و كارى هم ازتان نمى‏آيد. ديگر بيش از اين من به او چيزى نگفتم. او مى‏خواست من تأييدش بكنم. بعد هم معلوم شد كه مسأله همان طورها بوده.

بعد هم كه آقايان آمدند، از ايران هم براى آنها اشخاصى سفارش كرده بودند كه اينها را تأييد كنيد، اينها مردم كذايى هستند، فلان، مع ذلك من باور نكردم. حتى از آقايان خيلى محترم تهران سفارش كرده بودند كه اينها مردم چطور هستند؛ و من باورم نيامده بود. اينهايى كه اين قدر از قرآن و از نهج البلاغه و از ديانت زياد دم مى‏زنند و بعد فقرات قرآن را يكجور ديگرى غير از آنچه بايد معنا مى‏كنند و فقرات نهج البلاغه را يكجورى ديگر غير از آنچه كه بايد معنا مى‏كنند، اينها را نمى‏توانيم ما خيلى رويشان اطمينان داشته باشيم.

منبع : صحيفه امام . ج 8 ، ص 143

 

نهي از منكر ( حكايتي از استاد عرفان امام خميني رحمه الله ) !

نهي از منكر ( حكايتي از استاد عرفان امام خميني رحمه الله )

خدا رحمت كند شيخ ما مرحوم آقاى شاه‏آبادى را- رضوان اللَّه عليه- ايشان به من فرمود كه: «در آن زمان شدت، مقابل منزل ما يك دكانى باز شد كه مثل اينكه چيزهاى خلاف مى‏فروخت، دكان بدى باز شد. من به رفقايم گفتم كه شما يكى يكى برويد نهيش كنيد. يك روز قريب دويست نفر، يكى يكى صبح رفتند: «سلامٌ عليكم! و عليكم السلام! آقا، اين دكان اينجا مناسب نيست» اين رد شد، يكى ديگر آمد. تا عصر حدود دويست نفر رفتند به اين آدم گفتند. تمام شد. برچيد بساطش را.

اين نهى وقتى مكرر شد در روح انسان تأثير مى‏كند. يكى بگويد، ممكن است، خوب، تأثير كمى بكند. دنبالش يكى ديگر برود بگويد: « آقا نكن اين كار را، اين كار انصاف نيست. اين مردم خونشان را داده‏اند و حالا شما داريد آنها را در مضيقه‏

مى‏گذاريد . اين بيچاره‏ها نمى‏توانند اين طور اجناس بخرند » .

منبع : صحيفه امام . ج 8 ، ص 47

 

 

تقوا ، تمايز زندگي ها !

امام خميني رحمة الله عليه ( صحيفه امام ، ج‏7 ، 431 ) در جمع فرهنگيان ( سال 1358 ) در بياناتي مهم ، لزوم توجه به زندگي الهي و تفاوت آن با زندگي غير الهي ، فرمودند :

اين مسأله تصادفى نيست: مسئله اينكه در مدارس ما در زمان اينها ضد اسلامى نمو مى‏كرد تصادفى نبود. مسأله، مسئله حساب شده بود؛ حساب كرده بودند كه آن چيزى كه بتواند يك كشورى را از دست آنها نجات بدهد انسان اسلامى متعهد است. آنهايى كه اسلامى بار نمى‏آيند و همه توجهشان به همين عالم ماده است- آنها- دنبال اينند كه‏ اتومبيل داشته باشند! اين اتومبيل از دست شيطان به آنها برسد يا از دست خدا برسد فرقى ندارد در آن كه مى‏دهد؛ او اتومبيل مى‏خواهد، او پارك مى‏خواهد، او زندگى مرفه مى‏خواهد؛ اين زندگى مرفه را يك نفر دزد به او بدهد يا يك نفر نبى به او بدهد، هيچ فرقى پيش او نيست؛ براى اينكه به آن دهنده‏اش كارى ندارد. انسانِ متعهد است كه اگر چنانچه پاركها را يك آدم منحرف به او بدهد قبول نمى‏كند؛ و اگر يك چيز مختصر را يك آدم صحيح به او بدهد برايش ارزش قائل است. اين انسان است كه اين طور است. آنكه مى‏تواند منفعت يك مملكت و يك كشورى را حفظ كند آنى است كه فرق مى‏گذارد ما بين زندگى‏اى كه از كارتر به او برسد، يا زندگى‏اى كه از يك فرد مسْلم به او برسد. بين اين دو تا فرق مى‏گذارد. اين نمى‏رود دنبال اينكه از شاه باشد، خوبتر باشد، بهتر باشد، و لو از يك آدم جنايتكار باشد! او دنبال اين است كه از كجا پيدا شد، نه چى هست. آنكه مادى است دنبال اين است كه اينكه دست من آمد چى هست؛ كار به اين ندارد كه از كجاست. آن كس كه متعهد است دنبال اين است كه از كجا آمد. آيا از طريق حلال آمد؟ آيا از مال مردم دارند به اين مى‏دهند؟ مال دزدى است اينكه دارد به او مى‏دهد؟ مال حلال است كه دارد به او مى‏دهد؟ اين دو طايفه با هم فرق مى‏كنند. آنى كه مى‏تواند حفظ منافع يك كشورى را بكند اين هست كه «از كجا آمد»، نه آنى كه «چى هست». آنكه مى‏بيند، خود همين «چى هست» را مى‏خواهد، اتومبيل مى‏خواهد خوب شركت نفت به او اتومبيل مى‏دهد. شركت نفتى كه آنها مثلًا تأسيس كرده‏اند به او مى‏دهد، بهتر. خوب، او خوبترش را مى‏دهد، براى او كار مى‏كند؛ سفارتخانه به او مى‏دهد، براى او كار مى‏كند. براى اينكه منفعتش را اينجا مى‏بيند. كار ندارد كه كى مى‏دهد به او و از كجا آمده. لكن انسان متعهد اگر چنانچه صدها ميليون سفارتخانه به او بدهد قبول نمى‏كند؛ براى اينكه مى‏بيند كه از جايى آمده است كه مى‏خواهد اين را منحرف كند. اين مى‏دهد كه عوض بگيرد؛ مجان نمى‏دهد. سفارت امريكا اگر به كسى چيز مى‏دهد، يا سفارت انگلستان به كسى، چيزى مى‏دهد، مجان نمى‏دهد؛ او مى‏دهد كه از او كار بكشد.

لذا ، حضرتشان به مسلمانان و شيعيان امير المومنين علي عليه السلام ، گوشزد مي كنند كه امور خود را ، از كوچكترين ( مانند خريد و فروش و ساخت و ساز و اياب و ذهاب ) تا بزرگترين ( حكمراني كشور مانند مسوول براي كشور ) با ايمان و تقوا ( و حب نسبت به اهلبيت عليهم السلامِ مجري امور ) تنظيم و تمييز كنند .