امر به معروف و نهی از منکر به انسانهایی با مشخصات ...

انسانهایی با مشخصات ذیل را در نظر بگیرید:

1. مسلمان هست

2. اهل رعایت تقریبی ظواهر دین اسلام هست

3. اهل فکر و تامل در دین نیست

4. انسانها را با ظاهرشان می سنجد

5. اطلاعات دینی اش محدود و بسیار کم است

6. مغرور و خودخواه دینی است یعنی فقط کاری که خودش و هم فکرانش انجام می دهد را قبول دارد و همه را بر اساس اعمال خود تعریف می کند

هر وقت انسانی را با این مشخصات می خواهید به معروفی که مورد رضای خدای متعال است امر کنید و یا از عمل زشتی او را نهی کنید، بایستی توجه کنید که با سخن و گفتار و تذکر لسانی نمی توانید امر و نهی به دستورات الهی بکنید! بلکه بایستی به صورت «عملی او را در عمل انجام شده قرار دهید» زیرا چنین شخصی از بس به ظاهر و ریای برای مردم توجه کرده است، قدرت درک و فهم و تشخیصش محدود شده لذا صحبت از حقیقت این عمل مثلا زشت برای او فایده ی ندارد و اساسا درکی نسبت به حقیقت پیدا نی کند! مانند یک کودک که قدرت تمییز و تشخیص خوب و بد را ندارد، بفرض کتاب قرآن را گرفته بر روی آیات در حال نقاشی است و یا بی احترامی که ما آنرا درک می کنیم، نسبت به آن انجام می دهد، در چنین شرایطی شما نمی توانید با او بحث کنید و صحبت از حقیقت و مقام قرآن بنمائید کاری بایستی بکنید آنست که «با محبت و لطافت قرآن را از دست او بگیرید و چیزی دیگر به او بدهید»!

نسبت به انسانهایی با مشخصات فوق هم همین کار را بایستی بکنید وگرنه فریضه امر به معروف انجام نمیشود و اتفاقات ناگوار دیگر هم رخ می دهد!

انجام فریضه امر به معروف و نهی از منکر به روش عارف بالله آخوند ملا حسین قلی همدانی

علامه طهرانی از شاگردان علامه طباطبائی رحمهم الله تعالی در جُنگ 4 می نویسد: مرحوم آخوند ملا حسین قلی همدانی (از اساتید عرفان شیعه) با شاگردان خود پیاده به سمت کربلا حرکت می نمودند و در راه برخورد کردند به یک عده از جوانان که بساز و آواز خواندن مشغول بودند ایشان برای امر به معروف و نهی از منکر عازم آنها شدند شاگردان تقاضای منع نمودند و گفتند این جماعت ممکن است اهانت کنند بالجمله ایشان پیش آمدند و سلام کردند آن جماعت جواب گفتند بعد گفتند شیخنا چه میفرمائی فرمودند من تقاضا دارم آنطوری من می خوانم شما بزنید آنها خوشحال شدند و دفها را بدست گرفتند ایشان مشغول شدند بخواندن اشعار امام علی الهادی علیه الصلوه و السلام

به متوکل (ملعون):

 [باتوا على قلل‏ الجبال‏ تحرسهم‏   غلب الرّجال فلم يمنعهم القلل‏

فانزلوا بعد عزّ عن معاقلهم‏       و اسكنو حفرة يا بئس ما نزلوا

ناداهم صارخ من بعد ما دفنوا   اين الاسرة و التيجان و الكلل‏

اين الوجوه التى كانت منعمة من دونها   تضرب الاستار و الحلل يا و الحجل‏

فافصح القبر عنهم حين سائلهم‏   تلك الوجوه عليه الدود تنتقل‏

قد طال ما اكلوا دهرا و ما شربوا    ما صبحوا بعد طيب الاكل قد اكلوا

سالت عيونهم فوق الخدود و لو  رايتهم هناك العيش يا رجل‏

یعنی: (كجايند شاهان و شاهزاده‏ها و كسانى كه لشكرها را فرماندهى مى‏كردند، بدانيد كه چقدر بد رفتارى مى‏كردند) بر روى قله‏هاى بلند كوهها زندگى مى‏كردند و نگهبانان قوى و نيرومند و خشن از آنها حراست مى‏كردند ولى نتوانستند مانع مرگ ايشان شوند

پس از آن همه عزّت از جايگاه خود پايين آورده شدند و آنها را در گودال تنگ گور اسكان دادند، اما چه جاى بدى فرود آمدند

پس از دفن آنها بانگ زننده‏اى فرياد زد: كجايند خاندان و تاج و تخت و مدالهاى شما؟

كجايند صورتهايى كه در كمال نعمت به سر مى‏بردند و پرده‏ها و زيورها بر ايشان آويخته مى‏گرديد؟

سپس گورستان با زبانى رسا در پاسخ گويد: آن صورتها را كرم خورد و روى آنها رفت و آمد مى‏كنند.

چه خوب مى‏خوردند و مى‏آشاميدند روزگارى دراز، ولى پس از آن همه لذّتها خودشان خوراك چيزهايى ديگر شدند

چشمهاشان روى صورتهاشان غلطيد و اى كاش مى ‏ديدى در آنجا چه زندگى تلخى دارند؟!]

 (لذا تا آن جوانان) خواستند مشغول بزدن (دف) شوند دیدند این اشعار خلاف متعارف است (یعنی درباره شادی و لذتهای دنیا نیست) خوب گوش دادند این اشعار را، به اندازه ی در آنها اثر نمود که همه را منقلب نمود و گریه زیادی کردند و دست و پای آخوند را بوسیده و توبه نمودند!

(در این واقعه، اولا، ملا حسین قلی عارف و عالم بزرگ و معروف شیعه، با اینکه به درجات رفیع معنویت و علمی رسیده بود، دست از انجام فریضه امر به معروف و نهی از منکر نکشیده بود. ثانیا، ملا حسین قلی، قبل از آنکه به ظاهر منکر طرف مقابل ایراد و نهی بگیرد به باطن و چرایی و محتوای عمل شخص توجه فرمود لذا در ابتدا در مقام رد ساز و دف برنیامد بلکه فرمود شعری که با آن به ساز و دُهُل می پردازید را عوض کنید، و از آنجائیکه این تغییر محتوا مربوط به خدا و قیامت و آخرت بود –درست بر عکس محتوای دنیایی این عمل یعنی در شعر و آواز و ساز - در شخص اثر مثبت گذاشت و منکر را به لطف الهی ترک و توبه نمود)!

حكايتي از امر به معروف و نهي از منكر شهيد مدرس‏ رحمه الله !

امام خميني رحمه الله در يكي از سخنرايهاي خود حكايتي جالب از شهيد مدرس نقل مي كند : « مرحوم مدرس، خدا رحمتش كند- مردى بود كه ملك الشعرا گفته بود از زمان مغول تا حالا مثل مدرس كسى نيامده- مى‏گفت كه بزنيد كه بروند از شما شكايت كنند؛ نه بخوريد و برويد شكايت كنيد! من رفتم پيشش- خدا رحمتش كند- اخوى ما ( آيت الله پسنديده ) نوشته بود به من كه يك نفرى است اينجا رئيس غله است. آن وقت يك رئيس غله زمان رضا شاه بود. به من نوشت كه برويد به آقاى مدرس بگوييد كه اين مرد آدم فاسدى است. دو تا سگ دارد يكى‏اش را اسمش را «سيد» گذاشته، يكى‏اش را «شيخ»! شما برويد [بگوييد] كه اين را از اينجا بيرونش كنند.

من رفتم به ايشان گفتم. گفت بكُشيدش! گفتم آخر چطور بكشيم؟ گفت من مى‏نويسم بكشيدش. گفتم آخر شما اينجا مأمور هستيد، شما اينجا هستيد، آنها آنجا نمى‏توانند. گفت چطور شد كه وقتى قافله‏ها از گلپايگان مى‏آيند عبور كنند و بروند به كمره ( نام قديم خمين و حوالي آن ) مى‏خواهند عبور كنند مى‏فرستيد لختشان مى‏كنند، حالا نمى‏توانيد بكشيد يك كسى را؟! »

منبع : صحيفه امام . ج‏8 ، 138  .   

 

نهي از منكر ( حكايتي از استاد عرفان امام خميني رحمه الله ) !

نهي از منكر ( حكايتي از استاد عرفان امام خميني رحمه الله )

خدا رحمت كند شيخ ما مرحوم آقاى شاه‏آبادى را- رضوان اللَّه عليه- ايشان به من فرمود كه: «در آن زمان شدت، مقابل منزل ما يك دكانى باز شد كه مثل اينكه چيزهاى خلاف مى‏فروخت، دكان بدى باز شد. من به رفقايم گفتم كه شما يكى يكى برويد نهيش كنيد. يك روز قريب دويست نفر، يكى يكى صبح رفتند: «سلامٌ عليكم! و عليكم السلام! آقا، اين دكان اينجا مناسب نيست» اين رد شد، يكى ديگر آمد. تا عصر حدود دويست نفر رفتند به اين آدم گفتند. تمام شد. برچيد بساطش را.

اين نهى وقتى مكرر شد در روح انسان تأثير مى‏كند. يكى بگويد، ممكن است، خوب، تأثير كمى بكند. دنبالش يكى ديگر برود بگويد: « آقا نكن اين كار را، اين كار انصاف نيست. اين مردم خونشان را داده‏اند و حالا شما داريد آنها را در مضيقه‏

مى‏گذاريد . اين بيچاره‏ها نمى‏توانند اين طور اجناس بخرند » .

منبع : صحيفه امام . ج 8 ، ص 47