ماهيت فلسفه .

كليد واژگان : فلسفه ، علم ، اسطوره .

مقدمه .

مهمترين و اصيلترين و پايه ترين ، نياز بشري ، فهم حقيقت نظام هستي ميباشد . زيرا تمام افعال و ارادات بشري ، بر پايه ي جهان بيني ميباشد و اين جهان بيني ، در گرو فهم از حقايق نظام ميباشد .

فلسفه ، كه وظيفه اش ، كشف حقايق اصلي و پايه ي نظام هستي ميباشد ، لذا ، تمامي علوم و بينشها و تفكرات ، آدمي نيازمند به اويند در حاليكه او هم ، براي رسيدن به حقيقت مورد نظر خود ( جهان بيني ) ، در بعضي از موارد ، نيازمند به علوم و يافته هاي جزئي بشري ميباشد .

در اين مقاله سعي بر آنست كه از فلسفه ، و رابطه اش با علوم ، و اسطوره ( كه نوعي خيال پردازي است ) ، بحث شود .

و نتجه ي قابل توجه از اين بحث آنست كه ، همه ي يافتهاي فكري بشر ، به همديگر ، در فهم بيشتر و خالصتر حقايق موجود در هستي نيازمندند ( البته نه هميشه ) زيرا فلسفه ، بعنوان مادر و ريشه ي فكري علوم ، براي رشدش ، به علوم و يافته ي ديگر نيازمند است ، چطور علوم جزئي ديگر به هم نيازمند نباشند .

فهرست :

1 . تعاريف فلسفه .

1-1 . تعريف لفظي .

1-2 . تعاريف اصطلاحي ( بر اساس كاربرد تاريخي ) .

2. اسطوره .

3. متشكلات علم .

3-1 . موضوع .

3-2 . مسئله .

3-3 . مبادي علم . ( مبادى تصوريه ، مبادى تصديقيه) اصول متعارفه و اصول موضوعه در هر علمي گويند

3-4 . غايت علم .

4. فلسفه اسلامي .

5. نيازهاي فلسفه و علم ( اعم از تجربي و غير تجربي ) به يكديگر

5-1 . نيازهاي علم به فلسفه .

5-1-1. كمك فلسفه به موضوع علم .

5-1-2. كمك فلسفه به مسائل در علم .

5-1-3. كمك فلسفه به مبادي در علم .

5-1-4. كمك فلسفه به تعيين هدف علم .

5-2. نيازهاي فلسفه به علم .

5-2-1. كمك علم به موضوع فلسفه .

5-2-2. كمك علم به مسائل در فلسفه .

5-2-3. كمك علم به مبادي در فلسفه .   

5-2-4. كمك علم به هدف در فلسفه .

1. تعاريف فلسفه .

براي تعريف فلسفه ، به دو رويكرد در تعريف توجه ميكنيم : تعريف لفظي . تعاريف اصطلاحي ( بر اساس كاربرد تاريخي ) .

1-1 . تعريف لفظي .

در اين تعريف ، به لفظ فلسفه ، بصورت بالذات و تحت اللفظي آن ، بدون توجه به تاريخ و اصطلاحات توجه ميكنيم .

بنابراين « فلسفه » از كلمه ي « فيلاسوفس » اخذ شده است ، و اين كلمه در زبان يوناني بمعني دوستدار حكمت و علم ميباشد . [1]

1-2 . تعاريف اصطلاحي ( بر اساس كاربرد تاريخي ) .

- مطلق دانش ( يا حقيقت و واقعيت ) .

- در قديم ، به حكمت نظري ( طبيعيات  و رياضيات ، الهيات ) و حكمت عملي ( اخلاق و سياست مدن ، تدبير منزل ) ، فلسفه گويند . [2]

- علوم حقيقي در مقابل علوم قردادي ، را فلسفه گويند . [3]

- در قرون وسطي ( 15- 6 م ) ، حكمتين ( نظري و عملي ) + معاني و بيان و بعضي علوم قراردادي. [4]

- به معرفتهاي غير تجربي ، در مقابل معارف تجربي گويند . [5]

- متافيزيك ( فلسفه اولي ) ، كه از الهيات بالمعني الاعم و الاخص بحث مي كند . [6]

- از احوال موجود بما هو موجود ، بحث كند . ( موضوعش ، بحث از عوارض ذاتي موجود است . )[7] ( يعني ، هستي شناسي ) .

- فلسفه به معناي متافيزيك و همچنين ، به معناي يك فعاليت ذهني در مسائلي كه روش عقلي در آن اثبات شود نه روش نقلي و تجربي . [8]  

- دانشي است عقلاني ، كلي و بيروني ، كه به بررسي معرفت و وجود ، دين و علم ، هنر ، ادبيات و مانند آن بپردازد .

بنابراين ، براي تعريف فلسفه ، نياز به تاريخ استفاده ي آن داريم ، و الا قادر به تعريف جامعي نخواهيم بود .[9] ولكن ، شايد بتوان وجه مشترك براي تمام فلسفه ها را ، تعقلي بودن آنها بيان كرد . و مي توان يك تعريف جامعي هم ارائه داد كه آنرا فلسفه ي آن موضوع ( يا فلسفه ي مضاف ) بناميم ، كه آن عبارتست از : موضوع بما هو موضوع ، مانند آنكه ، تاريخ بما هو تاريخ ( تاريخ ار آن جهت كه تاريخ هست ) ، كه تعريفي است براي فلسفه ي تاريخ . شايان ذكر است كه اين تعريف براي تمام مصطلحات تاريخي فلسفه ، قابل استفاده خواهد بود .

نكته ديگر آنكه ، اين تعاريف ، بر اساس موضوع ميباشد نه بر اساس غايت و مسائل . بنابراين تعاريفي كه ملا صدرا و يا زكريا رازي و يا ديگران ، مطرح مي كنند كه فلسفه ، علميست كه انسان را متشبه به باري متعال ميسازد ، از تعاريف مطروح در فوق ، خارج است .

 ۲. اسطوره .

نمادي است كه انسان آنرا براي مقاصدي ، كه نوعا براي رفع بعضي از نيازها مي باشد ، پديد مي آورد . براي نمونه ، راسل معتقد است كه ، اسطوره مي تواند بعضي از درد هاي ( جسمي و روحي ) انسان را تسكين بخشد .[10]

شايان ذكر است كه ، اسطوره ، بمعني افسانه است و در عالم واقع موجوديت ( واقعيت ) ندارد . چنان كه ، همگي ، توصيفي ( به چگونگي پاسخ مي دهند نه به چرايي ) و رمزي اند و قابل تقديس براي مُبدعينش مي باشند ( كه شايد تعصب را براي مبدع به ثمر آورد ) .

اما خطري كه از جانب اين پديده متوجه است : رشد خيال بافي و غير واقعي انگاشتن امور زندگي است . و اين خطر را قرآن كريم ، گوشزد فرمود : و قالوا اساطير الاولين اكتتبها فهى تملى عليه بكرة و اصيلا  .[11]   

يعني كافران تهمت افسانه بودن را به قرآن ميزدند . زيرا خود به دنبال افسانه بودند ( و افسانه شان در نماد بت ، ظهور داشت ) ، و خيال مي كردند كه همه چيز ، افسانه هست . [12]

از نگاه تاريخي ، اجتماع بشري ( در اوايل زندگي ) با اساطير اجين بود تا حدي كه آن دوره را ، دوره اساطير نامند . [13] 

3. متشكلات علم .

هر علمي ( به معناي مطلق دانش ) متشكل است از موضوع ، مسئله و مبادي ، هدف . 

3-1 . موضوع .

محور تمام مباحث هر علمي را ، و يا بعبارتي ديگر ، به احوال و عوارض يك علم ، موضوع آن علم گويند .[14] 

بطور مثال ، در فلسفه ( هستي شناسي ) ، محور تمام مباحث ، موجود بما هو موجود خواهد بود .

3-2 . مسئله .

قضيه ايكه ، نسبت موضوع را با عوارض و احكام آن ، بيان كند ، را مسائل مطرح در آن علم گويند .

و همينطور ، مسائل فلسفي عبارتند از نسبت موجود بما هو موجود با عوارض موجود ( البته ، عوارض ذاتي).

شايان ذكر است كه مسائل هر علمي مي تواند تبديل به يك قانون مورد استفاده در آن علم ( و همچنين در علوم ديگر شود ) شود ، به شرط آنكه : كلى باشند . ( شايان ذكر است كه بعضي از صاحب نظران مانند استادمان ، آقاي دكتر عباس ايزد پناه ، قائلند كه بايد علاوه بر كلي بودن ، اثبات و اذعانشان هم براي ذهن ، حالت جبري و بديهي داشته باشد ، اما به نظر حقير ، اين شرط فراگير نيست زيرا بعضي از قوانين ، نياز به اثبات دارند مانند قانون " الواحد " در فلسفه ، و يا در حالت كلي تر، مانند  قانون اساسي يك كشور ، كه نياز به اثبات و دليل براي فهم چرايي وضع آن ميباشد ) .

3-4 . مبادي علم .

مبادي هر علمي عبارتست از قضاياي اثبات شده و مُحكَم ، كه به منظور اثبات مسائل ، به كمك موضوع و محمول مي آيند .

مبادى به دو قسمند :

1) مبادى تصوريه ، به تعريفات در هر علمي  گويند .

2) مبادى تصديقيه ، به اصول متعارفه و اصول موضوعه در هر علمي گويند .

توضيح 1) .

تعريفات در هر علم ، به معرفى موضوعات و محمولات آن علم تعلق مي گيرد .

فلسفه از لحاظ تعريفات ، غنى ترين فنون است زيرا مفاهيميكه موضوعات و محمولات مسائل فلسفى را تشكيل ميدهند مانند مفهوم وجود و عدم ، وحدت و كثرت ، وجوب و امكان و امتناع ، علت و معلول ، متناهى و نامتناهى ، حادث  و قديم ، قوه و فعل و غيره ، مفاهيمى بسيط ميباشند ( نه مركب ) و بهمين جهت  بديهى التصور و مستغنى از تعريف  خواهند بود .

توضيح 2) .

الف . اصول متعارفه .

عبارت  است از يك  يا چند اصل ، كه دلائل و براهين علم بر روى آنها بنا شده و خود آن اصول ، بديهى و غير قابل ترديد اند  و هيچ ذهنى خلاف  آنرا جايز نميشمارد مانند اصل كل و جزء ( كل از جزء بزرگتر است  ) و اصل مساوات در هندسه ( دو مقدار مساوى با يك مقدار ، مساوى با يكديگرند ) ، و اصل امتناع تناقض در فلسفه و منطق .

مهمترين اصول متعارفه عبارتند از :

1 - اصل امتناع تناقض : شكى نيست كه اين اصل مستحكم ترين نقطه اتكاء فلسفه ، و مورد نياز تمام علوم ميباشد . ارسطو در " الف صغرى "  و ابن سينا در اوائل الهيات شفا و صدرالمتألهين در مباحث عقل و معقول ، و ديگران از فلاسفه قديم و جديد ، در اطراف اين اصل متعارف كه بنام " اصل الاصول " و " ام القضايا " ناميده شده بحثهائى كرده اند و قابل اثبات مي باشد كه استقرار علم نسبت بهرچيزى بدون اين اصل امكان پذير نخواهد بود .

2 - اصل اثبات واقعيت : سفسطه كه بر مبناى انكار واقعيت و هستى ميباشد ، همه چيز و هر آنچه در انديشه بگذرد ، را باطل ، دروغ و هيچ ميداند . ولي آنچه ، بين سفسطه و فلسفه ، فاصله مي اندازد ، اذعان بواقعيت و هستى مي باشد . و اين اذعان را  " اصل اثبات واقعيت " مي ناميم . اين اصل ، فطرى هر ذى شعورى است و احدى يافت نميشود كه بتواند در حاق ذهن خويش در اين اصل كلى ، ترديد روا دارد . از زير شاخه هاي اين اصل ، آنست كه هر چيز خودش ، خودش مي باشد ( اصل هويت واقعيت ) .

شايان ذكراست كه ، اصل امتناع تناقض چون " زيربناء " تمام اصول فكرى بشرى است ، در همه علوم قابل استفاده است و باصطلاح ، جزو اصول متعارفه عامه است ولى اصل اثبات واقعيت ، كه محل اصلي استفاده ي آن فلسفه ميباشد ، بعنوان اصل متعارف  خاص مطرح هست .

ب) اصول موضوعه .

عبارتست از اصولي كه برخى از دلائل مورد استفاده در يك علم متكى بآنهاست و اين اصول ، بديهى و جزمى اذهان نيست و دليلى هم عجالتا بر صحت آن اصول نيست ولى آن اصول را مفروض الصحه در نظر ميگيريم  . و البته ممكن است اصل موضوع در يك علم ، جنبه " وضعى " و فرضى داشته باشد ولى در علم ديگر با دلائل مخصوص آن علم بتحقيق پيوسته باشد مثل اينكه در علوم طبيعى از اصول رياضى ، و در علوم رياضى از اصول طبيعى ، و در هر يك ازآنها از اصول فلسفى ، و در فلسفه هر يك  از اينها ،‌ استفاده شود .

و اصول موضوعه فلسفى عبارتند از موادى كه علوم در اختيار فلسفه قرار ميدهند ، تا مسائل را اثبات كند . البته قابل ذكر است كه همواره ضمانت صحت و سقم مواد بعهده علم است و فلسفه نميتواند صحت و سقم مطلق آن حقائق فلسفى كه از مواد علمى تهيه شده تضمين كند .

بنابراين ، آن قسمت از مسائل فلسفى كه مبتنى بر قبول مسائل حسى و تجربى يا حدسى و تخمينى طبيعيات و فلكيات بوده با تجديد نظرهائيكه در مسائل طبيعى و فلكى ميشود ، مورد تجديد نظر قرار ميگيرد . و اين مسائل فلسفي ، جزو مسائل فرعي فلسفه ميباشند مانند قوه و فعل و حركت . ولي بخلاف آنها ، بيشتر مسائل فلسفه ، كه مربوط بشناختن جهان هستى از جنبه كلى و عمومى ميباشند ، مسائل اصلي فلسفه را تشكيل ميدهند مانند وجود و عدم و ضرورت و امكان و وحدت و كثرت و علت و معلول و متناهى و نامتناهى و غيره .

اما آنچه را كه بين فلسفه اسلامي با فلسفه غربي ( بخشهاي از آن ) تفاوت بوجود مي آورد استفاده  فلسفه ي غرب از فرضيه هاى غير قطعى كه از جنبه علمى محقق نشده اند ، ميباشد و اين خصوصيت بيشتر در " ماترياليسم ديالكتيك " هويدا است .[15]

در اينجا لازم ميدانم ، سخن شيخ حكمت متعاليه ( در تعليقه اش بر " شفا " ) را در مورد متشكلات و اجزاي علم ، مطرح كنم ، ايشان ميفرمايند : فالمبادى منها البرهان ، و المسائل لها البرهان ، و الموضوعات عليها البرهان . [16] ( يعني : برهان از مبادي ، و براي اثبات مسائل ، و بر اساس موضوع ميباشد ) .

3-5 . غايت علم .

نتايج نهايي بررسي مباحث يك علم ، كه با كمك ، موضوع و مسائل ، حاصل مي شود را غايت علم گويند .

غايت ( اصلي و اساسي ) فلسفه و فلسفيدن ، معرفت به باري متعال است ( كه همان درك حقايق نظام هستي مي باشد ) . 

4. فلسفه اسلامي .

به فلسفه ي گفته مي شود كه در آن از اسلام ، كمك گرفته باشد . اين ياري و كمك ، از نوع كمك به علم كلام نيست ( كه بصورت نقلي در يك طرف علم قرار گيرد ) بلكه اين كمك از جنس فضا سازي براي فلسفه است كه از كانال علم كلام ، و تديّن و ايمان فيلسوف به منصه ي ظهور مي رسد . هر چند فيلسوف مي تواند به حقايق فلسفي مكشوفش ، لباس ديني بپوشاند و از آن براي اثبات مدعاي دين استفاده كند ( البته ، نه با لحاظ قطع و يقين در برداشت ) .[17]  و اين واقعيت وجه تمايز و برتري فلسفه اسلامي بر فلسفه غربي مي باشد .[18] چه اينكه ، در تمام فرقه هاي مسلمان اين حقيقت ( يعني فلسفه اسلامي ) نمود و رشدي ندارد بلكه فقط در ميان شيعيان ايراني ( به دليل تركيب مبارك " ايرانيت " و " شيعيت " ) ظهور و بروز دارد .[19]

5. نيازهاي فلسفه و علم ( اعم از تجربي و غير تجربي ) به يكديگر .[20]

5-1 . نيازهاي علم به فلسفه .

در واقعيت داشتن موضوع ، مسائل ، مبادي و هدف علم . ( كه اعم از موجود بدون هر كدام از اعضاء تشكيل دهنده ، و بررسي جزء به جزء آنها با مباحث جزئي فلسفه ( مانند بررسي صدق عليت و معلوليت و يا واجب و امكان بودن ، بر آنها ) .

اما شرح اين حقيقت اينكه :

5-1-1 . كمك فلسفه به موضوع علم .

فلسفه به علم كمك مي كند كه به موضوعي توجه و در حول آن بحث كند كه ، واقعيت داشته باشد ( واهي و خرافه نباشد ) و همچنين به كمك مباحث مطرح در فلسفه ، به موضوع علم ديگر تجاوز نكند بعبارت ديگر ، اين فلسفه مي باشد كه با مبحث علت و معلول ، ضرورت و امكان ، تقسيم بندي علوم را بر اساس موضوع ( و مواد تشكيل دهنده ي ديگر ) ، صورت مي دهد .

5-1-2. كمك فلسفه به مسائل در علم .

كمك آن ، براي واقعيت داشتن و جلوگيري از سفسطه ( البته با كمك منطق ) و در حل و فصل مسائل ، در تجزيه و تركيب و دستيابي به جواب ( با كمك معلوم ) ، مي باشد .

5-1-3. كمك فلسفه به مبادي در علم .

ولي در مبادي ، چه در تعريف موضوع و محمول ( اعم از موجود بودن يا نبودن ، اعم از واحد بودن با نبودن و غيره ) و چه در اصول متعارفه ( كه براي واقعيت پذيري اصول بديهيه ، كه خود اين اصول هم مي توانند از فلسفه اخذ شوند ) و چه در اصول موضوعه ( كه هم واقعيت و موجود بودن ، و چه اينكه ، اين اصول بطور معمول در علوم ديگر اثبات مي شوند ، مسائلي همچون كلي بودن ، واحد بودن ، علت و معلول براي اصول ديگر ، و مسائلي ديگر از اين نوع ) كمك رساني مي كند .

5-1-4. كمك فلسفه به تعيين هدف علم .

كمك در اين بخش آنست ، كه آيا هدف مورد نظر ، كه بر اساس موضوع مطرح مي شود خيالي و وهمي است و يا واقعي ، و آيا از چنين موضوع و مسائل ، مي توان به چنين هدفي رسيد ( كه بحثي مانند علت و معلول مطرح مي شود ) ، و مهم آنكه ، با توجه به هدف فلسفه اسلامي كه ، اثبات باري و معرفت به حضرتش مي باشد ، هدف اين علم ، كه اگر با فلسفه اسلامي هدايت شود ، او را به خداشناسي سوق مي دهد و يا فقط ، يك مجموعه ي از انباشته هاي علمي و آگاهي را نصيب مي كند ( كه اين حقيقت اهم و اعم نيازهاي علوم به فلسفه ، بخصوص ، فلسفه اسلامي مي باشد ) .  

5-2. نيازهاي فلسفه به علم .

در اين بخش ، در چهار ماده تشكيل دهنده يك علم ( كه در اينجا ، فلسفه مي باشد ) ، توجه و بررسي مي كنيم :

5-2-1. كمك علم به موضوع فلسفه .

علم به تعيين موضوع در فلسفه ، كمك مي كند زيرا اگر موضوع فلسفه را فقط ، مباحث فلسفه اولي ، و آنچه كه در فلسفه اسلامي بحث شده ، تلقي نكنيم ، بلكه وقتي مي گوييم موضوع فلسفه ، موجود بما هو موجود است ، موجود را فراخ در نظر بگيرم ، مانند آنكه ، موجود را موضوع يك علم بگيريم ، كه به اين فلسفه ، فلسفه ي مضاف ، مي نامند ( مثلا موجود را عرفان در نظر گيريم ، و فلسفه ي عرفان ، يعني بحث از عرفان بما هو عرفان ، كه همان بحث از حقيت عرفان ، و صدق پذيري مسائل عرفاني بر علوم ، روشهاي دريافت عرفاني ، نقش عقل در مباحث عرفاني و غيره ) و يا مباحث در فلسفه ي علم [21] ، كه همگي بحث از حقيقت و واقعيت پذيري علم مي كنند ( و بحثهاي ديگر ، از اين نوع ، كه اهداف فلسفه مي باشد ) ، كمكهاي علم به موضوع فلسفه است كه در جهت گسترش موضوع و مباحث فلسفه مي باشد .

5-2-2. كمك علم به مسائل در فلسفه .

در مسائل ، چون در پي اثبات رابطه ي بين موضوع و عوارض ( يا محمول ) مي باشيم ، و از طرفي ، در فلسفه ، اين رابطه بر اساس عقل انجام ميپذيرد ، و جايي براي نقل و تجربه نمي باشد ، بنابراين ، علوم ، كمكي در جهت اثبات نمي كنند بلكه ( شايد ) فقط  براي اطمينان و دلگرمي براي بحث كننده ( البته براي كساني كه غير عقل و تعقل را ، قبول داشته باشند ) مي باشند .

5-2-3. كمك علم به مبادي در فلسفه .    

علم ، در تعريف و اصول متعارفه ، به فلسفه كمكي نمي كند بلكه فقط در اصول موضوعه ، كه معمولا در فلسفه ( جنبه ي فرعي ) دارند ، ياري مي رساند . و قابل ذكر است كه نوعا آن بخش از فلسفه كه از اين اصول موضوعه تغذيه مي كنند ، قابل تغيير و تاثير مي باشند زيرا ضمانت علمي و اجرايي شان بر عهده ي آن علوم است نه فلسفه.

5-2-4. كمك علم به هدف در فلسفه .

علم به فلسفه ، براي تعيين هدف ، هيچگونه ياري نمي رساند بلكه اين فلسفه مي بايد ( با هر تعريفي كه در نظر بگيريم ) ، جهت دهنده و تعيين كننده هدف براي علوم باشد و اگر ، مانند آنچه كه در فلسفه ي غرب ( براي توجيه و پوششي براي ماديگري و فرار از حقيقت صورت گرفت ) ، و در علم كلام ديني قديم ( كه جدل و تعصب ، حاكم بود ) ، كه براي جهت دهي به فلسفه مي باشد ، باعث نابودي فلسفه ، عقل و حقيقت مي شود . و اين مسئله ، محل تأمل عميقي است كه فهم و درك جايگاه آن ، انسان را از نابودي  نجات مي دهد ( حداقلش آنكه ، تلنگري براي بيداري مي باشد ) . 

 


[1] مجله معرفت فلسفي . ش 1 . ص 8

[2] در آمدي بر آموزش فلسفه . غرويان . ص 33

[3] در آمدي بر آموزش فلسفه . غرويان . ص 34

[4] در آمدي بر آموزش فلسفه . غرويان . ص 35

[5] آموزش فلسفه . مصباح . ج1 . ص 65

[6] در آمدي بر آموزش فلسفه . غرويان . ص 43

[7] بداية الحكمة ، علامه طباطبائي ، ص 11 و نهاية الحكمة ، ص 8-9

[8] مجله معرفت فلسفي . ش 1 . ص 23

[9] مجله معرفت فلسفي . ش 1 . ص 10

[10] فطرت . مطهري . ص 176

[11] فرقان ، 5 . پيامبرامى ، ص 65 . حماسه حسينى ج3، ص259

[12] حماسه حسينى ج 1 ص 42 . در اين كتاب آمده است كه : در شبهاى عيد غدير آقاى دكتر شريعتى يك بحث بسيار عالى راجع به اين حس كه در همه افراد بشر ميل به اسطوره سازى و افسانه سازى و قهرمان سازى و قهرمان پرستى آن هم بشكل خارق العاده و فوق العاده اى هست ، ايراد كردند .

[13] هرچند اين بيان معطوف به عقايد " اگوست كنت " است ولي از نگاه ديني ، و قرآني قابل دفاع نمي باشد ولي شهيد مطهري آنرا به دوره جاهليت تعبير كرده و مطابق با قرآن مي داند . بهر صورت نياز به تحقيق جامعي در اين زمينه ميباشد ( با موضوعي مانند تكامل اجتماعي بشر ) . رجوع شود به : اصول فلسفه و روش رئاليسم ج5 ص 113 . سيرى در سيره ائمه اطهار عليهم السلام . ص 299 .

[14] اصول فلسفه و روش رئاليسم ج3 ص 12 .

[15] اصول فلسفه و روش رئاليسم ج3 ص 17.

[16] مقالات فلسفى ج2 ص 212 .

[17] عدل الهي . مطهري . ص 28 .

[18] عدل الهي . مطهري . ص 87 .   

[19] خدمات متقابل اسلام و ايران . مطهري . ص 625 .

[20] براي بررسي اين مبحث در آثار شهيد مطهري ، به اين كتب رجوع شود : مقالات فلسفى ج2 ص215 ، اصول فلسفه و روش رئاليسم ج3 ص 12و21 و 82 ، اصول فلسفه ج1 ص41 ، فلسفه تاريخ ج2 ص 98 .

[21] البته با فلسفه ي علمي به معناي تطبيق چند قضيه ي علمي ، براي اخذ يك قضيه ي كلي ، كه در فلسفه هم شايد مورد بحث و توجه قرار بگيرد ، متفاوت است . رجوع كنيد به : آشنايى باعلوم اسلامى ج1( منطق - فلسفه ) ص159 ، و شرح منظومه ج2ص 115 .