شخصيت و قيام زيد بن علي بن حسين عليهم السلام .

 

بر اساس خلاصه ي كتاب « شخصيت و قيام زيد بن علي عليهما السلام » از « آقاي سيد ابوفاضل رضوي اردكاني » ، كه توسط  دفتر تبليغات اسلامي ، به چاپ رسيده است .  

www.ghadeer.org/TARIX/sh_sajad/FEHREST.HTM   

 

 



نام : زيد عليه السلام .

 

وجه نامگذاري به اين اسم : تفأل پدر عليه السلام ، با قرآن ( دو بار ) ، كه هر دو بار ، در مدح قيام كنندگان و كشته شدگان در راه خدا آمد .

 

كنيه : ابوالحسين


لقب : شهيد ، حليف القرآن ( هميپيمان قرآن ) ، زيد الازياد ( نسبت به همنام هاي خود[1] ) .

 

پدر : امام علي بن الحسين ، زين العابدين ( عليهما السلام ) .

 

مادر : جيدا ، ( يا حوراء ) . ايشان كنيز مختار بودند كه ، به امام ( عليه السلام ) هديه داده شد .

امام باقر (عليه السلام ) ، خطاب به زيد فرمودند : لقد انجبت ام ولدتك يا زيد ( يعنى اى زيد مادر نجيبى تو را زاده است )  .

 

تاريخ ولادت : سال 78 ه‍ ق و يا 79 ق .

 

تاريخ شهادت : سال 121 يا 122 ق .

 

سيماي ايشان : داراى قامتى رشيد ، و صورتى زيبا و با ابهت ، و چشماني درشت و سياه و جذاب با ابروانى كشيده و نزديك به هم و محاسنى پرپشت و پيشانى برجسته و بلند و بينى برآمده و كشيده .

نقش انگشتر : اصبر تؤجر - أصدق تنجح ( يعني شكيبا باش تا به پاداش آن برسى - راستگو باش تا نجات يابى ) .

 

همسران ايشان : ريطه ) دختر ابى هاشم عبداللّه بن محمّد حنفيه (. و كنيزاني ، كه در روزهاي قبل از قيام در كوفه اختيار كرد .

 

فرزندان ايشان : يحيى ، ( مادرش ريطه ) ، عيسى ، حسين و محمّد (كه مادر اين سه نفر كنيز بودند ) .

مقام علمى ايشان :

امام صادق عليه السللام ، مى فرمايند : خدا، زيد را رحمت كند او عالمى درستگفتار بود. و در حديث ديگر ، ايشان را ، عارف و عالم و صادق ، معرفي ميكنند .
و امام رضا عليه السلام ، هم ميفرمايند : انه كان من علماء آل محمّد .

ذوالفنون در ، تشخيص آيات قرآن از ناسخ و منسوخ و برگرداندن متشابه آن به محكم .  

خود ايشان ميفرمايند : به خدا سوگند، من قيام نكردم و در اين مقام قرار نگرفته ام ، تا آنكه قرآن را خوانده ام ، و واجبات و سنت و آداب را در خود استوار ساخته ام تأويل قرآن را چون ظاهر آن شناختم ، ناسخ آن را از منسوخ و محكم را از متشابه فهميدم ، خاص و عام آن را فرا گرفتم و آنچه امت اسلام به آن در دين خود لازم دارد و از آن بى نياز نيست ، آموختم و همانا من از ناحيه پروردگارم با دليل و بينه همراهم .
ابوحنيفه امام فرقه حنفى ها ميگويد : زيد را چون دودمانش ديدم ( در عظمت و علم ( ولى در عصر او كسى را داناتر و حاضر جواب تر و خوش بيان تر از او نديدم ، او در گفتگو با قاطعيت سخن مى گفت .

 

واقعه ي در بيان احاطه علمى ايشان :

ابوحمزه ثمالى و ابوخالد واسطى كه دو تن از فقهاي و صاحب نظران شيعه اند ، مى گويند : رساله اى را بر ردّ مخالفان نوشتيم ، و پس از اتمام آن را به مدينه برده تا از نظر مبارك امام باقر (عليه السلام ) بگذرد كه اگر اشكالاتى داشته باشد ، با تذكر حضرت برطرف نماييم ، موقعى كه به مدينه آمديم و خدمت امام مشرف شديم ، حضرت را از نوشتن كتاب مطلع ساختيم ، امام در ضمن تشويق و ترغيب ما در اين كار فرمود : بسيار كار شايسته كرديد و سعى و كوشش شما ، ارزنده است  .
و بعد امام پرسيد : آيا اين كتاب را به زيد ارائه داده ايد ؟ گفتيم : خير، فرمود : آن را در حضور او بخوانيد ، آنگاه ببينيد نظر او چيست ؟
ما طبق دستور امام به حضور زيد (عليه السلام ) رفتيم و او را از جريان كتاب مطلع ساختيم به ما فرمود : آنچه نوشته ايد بخوانيم ببينيم چيست ؟
ما كتابچه را تا آخر خوانديم ، گفت : بسيار خوب ، زحمت كشيده ايد و كوشش فراوان كرده ايد امّا ، اين نوشته مايه شكست شماست ، آنگاه او يكى پس از ديگرى مطالب ما را رد كرد . به خدا قسم ما ، نمى دانيم از چه تعجب كنيم ، آيا از اينكه او گويى كتاب را يكباره حفظ كرد و آيا از ردّ مستدل او متعجب باشيم  .
آنگاه خود او راه استدلال و شيوه بحث و بيان مطالب متناسب را به ما راهنمايى فرمود ، و رويه ردّ مخالفان را بنحو احسن به ما نشان داد .
بعد از اين مجلس ، باز خدمت امام باقر (عليه السلام ) مشرف شديم و جريان را و وجوه استدلال زيد (عليه السلام ) را براى حضرتش بازگو كرديم .
امام (عليه السلام ) فرمود : روزى پدرم ، زيد را خواست و دستور داد تا قرآن بخواند، او خواند، سپس پدرم آيات مشكلات قرآن را از او پرسيد، و او يكى يكى جواب صحيح مى داد، پدرم اينقدر تحت تأثير استعداد فوق العاده و دانش او قرار گرفت ، كه برخاست و بين دو چشم زيد را بوسيد .
بعد، امام باقر (عليه السلام ) خود نيز، مقام علمى و تبحر فوق العاده زيد را به اصحابش گوشزد كرد و با جمله اى جالب و رسا فرمود:  ان زيدا اعطى من العلم مثل ما علينا بسطة ) يعنى به زيد همانند علم ما در وسعت و احاطه افاضه شده است ) .

 

تأليفات ايشان : مجموع الفقهى ( يا مسند الامام زيد عليه السلام ) . القلة و الجماعة   المجموع الحديثى : تفسير غريب القرآن . اثبات الوصية . قرائته الخاصه . قرائة جده على بن ابى طالب . منسك الحج . الصفوه (  در مباحث امامت ) . اخبار زيد (عليه السلام. (
ايشان كاتب و راوى صحيفه سجاديه ميباشند .

 

ايشان در قرائت قرآن ، سبك خاصي داشتند .

 

سخني از ايشان در بيان عظمت قرآن:  بدانيد كه بهترين و روشنترين راهها براى رسيدن به سعادت واقعى ، دانستن قرآن و عمل كردن به دستورها و قوانين آنست . زيرا اين كتاب عزيز، داراى شرافت و عظمت خاصى است كه خداوند به آن بخشيده است و نام آن را، روح ، رحمت ، شفاء، هدايت و نور نهاده است . خداوند با فصاحت و بلاغت اعجازآميز آن نقشه هاى دشمنان و مخالفان حق را نقش بر آب ساخته است . اين كتاب را چنان لطيف و ملايم روح قرار داده كه براى گوش ها ، نامأنوس و ناهنجار نيست . و چنان محكم و تازه است كه با رد مخالفان خللى به آن نرسد و كهنه نگردد .عجايب و شگفتيهاى اين كتاب هميشه تازگى و حلاوت خاصى دارد . فوائد آن آنقدر زياد و بيكران است كه انتهايى براى آن تصور نمى شود .
اين قرآن داراى چهار سيما و صورت است :
اول - سيماى حلال و حرام كه اكثر مردم اين احكام را مى دانند .
دوم - سيماى دقيق تر كه جز علماء و متفكران به آن دست نيابند .
سوم - سيماى فصاحت و اسلوب الفاظ كه جز فصحاى عرب حلاوت آن را درك نكنند .
چهارم - سيماى باطنى يا تأويل قرآن كه جز خداوند متعال كسى آن را نداند .
بدانيد كه قرآن داراى ظاهر و باطن و حد و اطلاق )  كه ظاهرش همان تنزيل است  (و الفاظى كه نازل شده و مردم مى فهمند و باطنش تأويل است و ( حد ) آن همان احكام و قوانين تشريعى آن است و ( مطلق ) عبارت از ثواب و عقاب آن مى باشد .

 

اساتيد ايشان : پدر و برادر معصومش .

 

شاگردان ايشان : يحيى . محمّد بن مسلم . ابى حمزه ثمالى . محمّد بن بكير. ابن شهاب زهرى . شعبة بن حجاج  . ابوحنيفه
و صدها نفر نمونه اين افراد از مكتب وى استفاده هاى شايان مى نمودند و احاديث او را مى نوشتند و حفظ مى كردند .

فصاحت و بلاغت ايشان :
قيروانى ، يكى از مورخين بزرگ در مقام بيان زبردستى زيد (عليه السلام ) در كلام و مهارت سخنورى او مى نويسد : بين جعفر بن حسن و زيد بر سر ارثيه و وصيتى گفتگويى پيش آمد و اين دو از فصحاى عرب بودند ، و در مواقع منازعه و بحث مردم اطراف اين دو را مى گرفتند و به طرز مباحثه و محاوره آن دو دقت مى كردند يكى موظف بود كه كلمات جعفر را حفظ كند و ديگرى سخنان زيد (عليه السلام ) را آنگاه پس از اتمام مباحثه آن دو، مى نشستند و كلماتى را كه حفظ كرده بودند مى نوشتند ، و اين كلمات را در كلاس ها و مكتب خانه ها در معرض تعليم و تعلم قرار مى دادند و از آن در فن بلاغت استفاده نموده و استدلال مى كردند.

 

مقام زهد و پرهيزگارى ايشان :

ميفرمايند : قسم به خدايى كه عالم به زير رگ گردن زيد بن على است ، همانا زيد بن على از زمانى كه چپ و راست خود را شناخت حرامى را مرتكب نشده است  .


متوكل بن هارون مى گويد: يحيى بن زيد به من فرمود: مى خواهم از پدرم و زهد و عبادتش برايت تعريف كنم ، او روزش را تا آنجا كه مى توانست نماز مى خواند و شب كه فرا مى رسد خواب مختصر و سبكى مى كرد، و بر مى خاست و در دل شب به نماز مشغول مى شد تا آن اندازه كه توانائى داشت و بعد از نماز همين طور روى دو پا مى ايستاد و دعا مى خواند و تضرع مى كرد و اشك مى ريخت تا آنكه صبح مى دميد. و بعد از طلوع فجر سر به سجده مى گذارد، سپس بر مى خاست و نماز صبح را مى خواند، و بعد از آن مى نشست و به تعقيبات نماز مى پرداخت تا آفتاب همه جا را فرا مى گرفت ، آنگاه بر مى خاست و به دنبال كارهايش مى رفت تا نزديك ظهر و يك ساعت به ظهر مانده به محل عبادت و مصلاى خويش مى رفت و به او راد و اذكار و تسبيح پروردگار مشغول مى شد، تا وقت نماز ظهر مى رسيد بر مى خاست و نماز ظهر را مى خواند و بعد از آن اندكى مى نشست و سپس ‍ نماز عصر را بجاى مى آورد و پس از آن ساعتى مشغول تعقيب نماز مى گرديد، بعد سر به سجده مى گذارد و چون آفتاب غروب مى كرد، نماز (مغرب ) و عشاء را مى خواند.
يحيى بن زيد فرزند عزيز و مجاهدش مى گويد: خدا پدرم را رحمت كند، به خدا قسم او يكى از متعبدين بود، شبها را به عبادت مى گذراند و روزها را روزه مى گرفت ، در راه خدا جنگيد و حق جهاد را بجاى آورد.
و همچنين ، عاصم بن عبداللّه مى گويد: سن من از او بيشتر بود، او را در مدينه ديدم ، جوان بود، در حضورش نام خدا برده شد و ناگهان او از هوش رفت كه هر كس او را در آن حال مى ديد، مى گفت : اين ديگر به دنيا بر نمى گردد.

 

قيام ايشان :

1. زمينه قيام :

- تجاوز به حقوق مردم ، توسط رژيم بني اميه ( لعنة الله عليهم ) .

- شكنجه هاي غير انسانى و سلب آزادي ، خاندان بني هاشم ( مخصوصا بعد از قيامهاي بعد از عاشورا ) ، تا جايي كه ، ائمه اطهار (عليهم السلام ) از بيان احكام فقهى و مسائل جزئى عبادى مردم تحت فشار بودند .
- خلافت[2] ناميمون هشام بن عبدالملك مروان[3] دهمين خليفه از دودمان اميه ، كه مداوم در حال ، هتاكي و خوشگذراني[4] و شهوتراني و شراب خواري[5] و اذيت و آزار به خاندان رسول عليهم السلام[6] بود . بي اعتنا به قوانين اسلام . تبعيض قائل شدن در تقسيم بيت المال[7] ، نسبت به خاندان بني اميه و بني هاشم .  

- توهين به خاندان رسالت عليهم السلام ، در حضور زيد عليه السلام .[8]

 

2. فلسفه ي قيام :

- انتقام خون شهيدان .

ايشان ميفرمايند : انما خرجت على الذين قاتلوا جدى الحسين (عليه السلام ) ، من بر ضد آنان كه با جدم حسين جنگيدند قيام كرده ام .
- انتقام بر بي حرمتيهاي خليفه ي ناحق ، به مقدسات اسلامي .

مى فرمايند : انما خرجت على الذين اغاروا على المدينة يوم الحرة ، ثم رموا بيت اللّه بحجر المنجنيق و النار ، من بر آن كسانى خروج كرده ام ، كه به مدينه حمله ور شدند و خانه كعبه را بوسيله منجنيق سنگ باران كردند و به آتش كشيدند .

- امر به معروف و نهى از منكر، و اصلاح وضع جامعه مسلمين .[9]
- تشكيل حكومت واقعى اسلامى در صورت پيروزى .

فلسفه ي قيام از زبان مبارك حضرت زيد عليه السلام ، كه متن آنرا از كتاب بحارالانوار مجلسى نقل مى كنيم  : مردم ، خداوند در هر زمانى انسان شايسته اى را براى رسالت برانگيخت و از ميان آن افراد نمونه اى را برگزيد ، و اين از روى عطيه وجودش نسبت به بندگان بود و خداوند فرمايد:
)
خداوند مرتبا پيامبرى را بعد از پيامبرى مى فرستاد)، تا اينكه محمّد (صلى اللّه عليه و آله ) را از بهترين طينت ها و پاك ترين عترتها و خانواده ها، به سوى مردم فرستاد، و زمانى كه خداوند اين رسالت و مقام را به محمّد (صلى اللّه عليه و آله ) داد، قريش بر ساير امم افتخار كردند، كه محمّد )صلى اللّه عليه و آله ) قريشى است ، و عجم نسبت به عرب مقامى پائين تر يافت ، چون كه محمّد از عرب بود تا آن كه كلمه حق پيروز گشت و نعمت خداوند بر بندگان اتمام پذيرفت پس اى بندگان خدا، از خداوند بترسيد، و نداى حق را اجابت كنيد، و پشتيبان داعيان حق باشيد، شما روش بنى اسرائيل را پيش نگيريد، آنان پيامبران خويش را تكذيب كردند، و دستشان را به خون فرزندان آنان رنگين كردند.
من به شما، اى شنوندگان دعوت حق ، و اى كسانى كه سخن ما را مى فهميد مى گويم به خداى بزرگ ، به آن خدايى كه كسى چون او به بزرگى ياد نمى شود و موقعى به ياد او افتيد دلهاى شما بلرزد و موى از بدن شما راست گردد قسم مى دهم ، آيا شما نمى دانيد كه ما فرزندان پيامبرتان مى باشيم ، و چگونه مظلوم و مغلوب واقع شده ايم ، نه سهمى به ما رسد و نه ارثى به ما اعطاء گردد، خانه هاى ما خراب شود، و احترام ما نگهداشته نشود، اگر سخنى گوييم شناخته شويم (و ما را تعقيب كنند)، كودكان ما با ترس زاده شوند افراد ما با محروميت زندگى كنند، و محتضر ما با خوارى جان دهد.
واى بر شما، خداوند جهاد با طاغيان و دشمنان از امت خودتان (ستمگران مسلمان نما) بخاطر ظلم و بيدادگريشان بر شما واجب نموده است و يارى اولياى حق ، آنانكه مردم را بسوى خدا و قوانين خدا مى خوانند لازم گردانده است . و خداوند مى فرمايد:  فلينصرن اللّه من ينصره ان اللّه لقوى عزيز . ( پس بايد خدا را يارى كند آنكه يارى دهنده است و پروردگار قوى و عزيز است )  .
واى بر شما، ما خاندان پيامبر گروهى هستيم كه بخاطر خدا خشمگين مى شويم ، و جور و ستمگريهايى كه نسبت به ملت اسلام روا مى دارند تحمل نمى كنيم . و امامت و خلافت را خداوند در خاندان ما قرار داده .
واى بر شما، انحرافات حكومت را ببينيد : پيروى هوا و خواهشهاى نفسانى ، عهد شكنى نماز در غير وقت خود خواندن ، گرفتن ماليات از غير مستحقين آن ، حيف و ميل اموال و ثروت عمومى مسلمين ، نرسيدن حقوق فقراء و مستمندان و مسكينان ، تعطيل قوانين و حدود الهى ، پول گرفتن در قبال آن ، رشوه خوارى و پارتى بازى و رعايت نور چشمى ها، بدان مقرب شدن و روى كار آوردن و خوبان را از صحنه كنار زدن ، خيانت كارى و كلاه گذارى و كافران مجوسيان را بر مسلمانان مسلط كردن و ارتش را در اختيار ستم مجهز نمودن و زندان ها را از آزاد مردان پر كردن و بيگناه را تازيانه زدن كشتن پدر، و امر به بديها و جلوگيرى از نيكيها، بدون آنكه اين دستورها ارتباطى با كتاب خدا و سنت پيامبر داشته باشد.
آن وقت ساده لوحان شما گمان برند كه خداوند اين جنايتكاران را قدرت و خلافت داده است و آنان نماينده حق اند و حال آنكه آنان فرمان بخلاف فرمان حق صادر مى كنند. و از حق جلوگيرى مى نمايند و پرده هاى حق را مى درند و داعيان به خدا و حق گويان را مى كشند . آيا بدتر از اين چنين افراد در نزد خدا و آنان كه افتراء به خدا مى بندند كيست ؟؟! آيا از اينها كه مانع قوانين خدايند و در مقابل او طغيان مى كنند خطرناك تر هم هست ؟ و چه كسى اجر و پاداشش به پايه آنگونه كسى مى رسد كه از خدا پيروى مى كند و به دستور او عمل نمايد و در راه خدا جهاد كند و در مبارزه پيشقدم گردد .و چه كسى در نزد خدا كوچكتر است از كسى كه گمان برد بدون اطاعت حق و جهاد در راه خدا منتى بر خدا دارد و حال آنكه او فرمان حق را عمل نمى كند چون حق پروردگار را بر بنده اش كم شمرده و در طاعتش كوتاه آمده ، و دل را به دنيا و ماديات بسته است .

و من احسن قولا ممن دعا الى اللّه و عمل صالحا و قال اننى من المسلمين ) . و چه كسى گفتارى بهتر از شخصى دارد كه به سوى خدا خواند و عمل نيكو انجام دهد و بگويد همانا من مسلمانم ).    

 

3. قيام زيد عليه السلام از نگاه اهلبيت عليهم السلام :  

- روزى پيامبر اسلام خطاب به فرزند عزيزش ، حسين (عليه السلام ) فرمود: اى حسين ، از صلب تو مردى خارج مى شود بنام زيد . سپس پيامبر به فضائل و شخصيت زيد و همرزمانش اشاره مى كند و مى فرمايد: ( او و يارانش در روز قيامت ، مقام مشخص و برتر از همه دارند و بر همه مردم مقدمند، آنان با صورتهاى نورانى و چهره هايى گلگون بدون حساب داخل بهشت مى شوند . و در حديثي ديگر ، نحوي شهادتش را بيان ميفرمايد .

- امام اميرالمؤ منين (عليه السلام ) در خطبه اى حماسى و پرشور خطاب به مردم ، قيام زيد را خبر مى دهد و حتى نام قاتل او را تصريح مى فرمايد و از مردم معاصر زيد مى خواهد كه به يارى او بشتابند ، امام در اين خطبه فرمود : اى مردم ، من شما را به حق دعوت كردم ، امّا شما سرپيچى كرديد ، و از من اطاعت نكرديد، شما را با چوب ادب كردم باز هم سخنم را نپذيرفتيد همانا بعد از من ، حكام ستمگرى بر شما مسلط شوند كه با اين عذاب كم قانع نشوند، بلكه شما را با شمشير و تازيانه شكنجه دهند ليكن من ، با اين اسباب شما را عذاب نمى كنم ، و شكنجه نمى دهم ، زيرا هر كس در دنيا، مردم را آزار دهد، خداوند او را در آخرت عذاب مى كند. و نشانه پيش بينى هايم اين است كه : مردى از ناحيه يمن به جانب شما مى آيد و بر شما مسلط مى گردد و بر گرده شما سوار مى شود او عمال و كارمندان را مى گيرد ، در اين شرايط سخت و اوضاع وحشت انگيز مردى از خاندان ما قيام مى كند، او را يارى كند، زيرا او مردم را به حق مى خواند و قيامش براى نجات شماست  .

مردم بعد از خبر، همه مى گفتند : آن مرد از اهل بيت كه قيام مى كند، زيد است ، چون قبلا نظير چنين خبر را از پيامبر و اميرالمؤ منين شنيده بودند .

- امام سجاد (عليه السلام ) از پدر بزرگوارش امام حسين (عليه السلام ) و او از پدر گراميش اميرالمؤمنين نقل مى كند كه : در پشت شهر كوفه مردى به نام زيد ، قيام مى كند چهره او را ابهتى خاص فرا گرفته و آن ، ابهت حكومت و رهبرى است ، نه هيچكس از پيشينيان به مقام شامخ او دست يافتند ، و نه آيندگان به آن خواهند رسيد ، مگر آن كسانى كه چون او عمل كنند و در ايمان و مبارزه راه آن مجاهد بزرگ را پيش گيرند، با وضعيت خاصى روز قيامت او و همرزمان و اصحابش ‍ جلوه گر مى شوند، در دست آنان طومارهايى يا شبيه آن مشاهده مى گردد، و آنان بر سر و گردن مردم (مقامى برتر از ديگران ) عبور كنند، فرشتگان به استقبال ايشان آيند و به آنان گويند: اينان ، هم پيمانان درستكاران پيشين و دعوت كنندگان بحقند.
بعد امام ، به مقام شايسته و رفعت شاءن آن مجاهدان بزرگ اشاره كرده و مى فرمايد:
پيامبر خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نيز به استقبال آنان مى آيد، و مى فرمايد: فرزندانم ، شما به مأموريت خود عمل نموديد ، پس بدون حساب ، داخل بهشت شويد.

- امام صادق (عليه السلام ) مى فرمود : رحم اللّه على زيدا، لو ظفر لوفى انما دعا الى الرضا من آل محمّد و انا الرضا . اگر پيروز مى شد، به وعده خويش وفا مى كرد، همانا، وى مردم را به رضاى آل محمّد (صلى اللّه عليه و آله ) ( نام سرى امام صادق ( دعوت مى كرد ، و منظور از ( رضا ) من بودم .

- ابوعبداللّه سيارى از يكى از يارانش نقل مى كند ، كه در محضر امام صادق (عليه السلام ) سخن از قيام كنندگان و مجاهدين آل محمّد (صلى اللّه عليه و آله ) به ميان آمد امام فرمود :
خير و سعادت از ما و شيعيان ما جدا نيست مادامى كه قيام كننده اى از آل محمّد قيام كند. آنگاه امام علاقه شديد خود را به قيام كنندگان ابراز مى كند و مى فرمايد:  لوددت ان الخارجى من آل محمّد خرج و على نفقة عياله ، دوست دارم قيام كننده اى از آل محمّد قيام كند و من مخارج بازماندگانش را به عهده بگيرم .

- امام صادق فرمود: او براى قيامش با من مشورت كرد. من به او گفتم : عموجان اگر دوست دارى و راضى هستى كه همان به دار آويخته كناسه باشى ، پس راه تو همين است ، و موقعى زيد، از نزد حضرتش بيرون رفت ، امام صادق (عليه السلام ) فرمود: واى به حال كسى كه نداى او را بشنود و بياريش نشتابد.

- مرحوم شهيد اول ، در كتاب قواعد در باب امر به معروف و نهى از منكر با كمال صراحت مى فرمايد:
او جازان يكون خروجهم باذن امام واجب الطاعة كخروج زيد بن على و غيره من بنى على (عليه السلام(  ، يا اينكه جائز باشد قيام آنها به اذن امام واجب الطاعة باشد مانند خروج زيد بن على و ديگر فرزندان على عليه السلام.

- يكى از ياران زيد به نام (فضل رسان ) مى گويد:  صبح روز خروج و قيام ، حضرتش مردم را تشويق به قيام مسلحانه و نبرد با طاغيان حكومت شام نمود و اين جمله را از او شنيدم كه مردم را به يارى خود مى طلبيد و مى فرمود: چه كسى مرا در اين نبرد مقدس يعنى جنگ با انباط شام يارى مى كند؟ سپس او با ايمانى قوى و لحنى محكم و مطمئن اضافه كرد  :به آن خدايى كه محمّد را به حق و براى بشارت برانگيخت ، فردى از شما مرا در اين نبرد كمك نمى دهد مگر اينكه من ، در روز رستاخيز دست او را بگيرم و به اذن پروردگار داخل بهشت نمايم ، سپس اين مرد مى گويد : حضرت زيد (عليه السلام ) به شهادت رسيد و جنگ تمام شد، من ، مركبى را كرايه كردم و آهنگ مدينه نمودم ، پس از ورود به شهر به خدمت امام صادق (عليه السلام ) شرفياب شدم ، و در دل خود گفتم حضرت را از جريان كوفه و شهادت حضرت زيد بن على خبر نمى دهم چون مى دانستم اين مصيبت بسيار بر او سخت و ناگوار است ، امّا بر خلاف انتظارم تا داخل بر امام شدم ، امام بلافاصله فرمود: فضيل ، عمويم در چه حال بود؟

اشك مرا مهلت نداد، و بى اختيار صدايم به گريه بلند شد، و شايد اين همان جواب من بود.
-
او را كشتند؟
-
بلى به خدا او را كشتند!
-
او را به دار زدند؟!
-
بلى چنين كردند!
ديدم حضرت به شدت گريه مى كند و قطرات درشت اشك مانند دانه هاى در بر صورتش مى غلتيد، و سپس فرمود: اى فضيل تو هم در كمك عمويم جنگيدى ؟؟
-
بله من هم در جبهه بودم .
-
از دشمن چند نفر كشتى ؟
-
شش نفر.
گويا حضرت از چهره من ترديدى مى خواند لذا فرمود:
-
مگر در ريختن خون آنان (اهل شام ) ترديدى دارى و خود را مستوجب پاداش و اجر نمى پندارى ؟؟
عرض كردم : اگر شك و ترديدى در حقانيت خودمان داشتم در جنگ شركت نمى كردم و احدى را نمى كشتم .
فضيل مى گويد: در اين هنگام اين جمله را از امام شنيدم كه مى فرمود: اشركنى اللّه فى تلك الدماء ، خداوند مرا در ثواب و اجر ريختن خون آنان شريك گرداند.
بعد امام در مقام تجليل از حضرت زيد (عليه السلام ) فرمود:
به خدا قسم عمويم و همرزمانش راه شهيدان حق را پيمودند، آنان به راه على بن ابى طالب و اصحابش قدم نهادند.

- خبري در اصول كافى ج 1 باب اضطرار الى الحجة  حديث 5 ص 224 چاپ جديد آمده است كه :

ابان مى گويد : احول ( مؤمن طاق ) به من خبر داد كه زيد بن على بن الحسين ( عليهم السلام ) موقعى كه در پنهانى به سر مى برد ، مرا طلبيد ، من نزد وى رفتم  .
به من گفت : اى ابى جعفر ، اگر كسى از ما خانواده تو را به يارى خويش ‍ بخواند ، تو چه جواب مى دهى ؟ آيا همراه او خروج و قيام مى كنى ؟
گفتم : اگر پدر و برادرت مرا بخواهند ، خواهم رفت .
گفت : من مى خواهم با اين قوم ( بنى اميه ) نبرد كنم ، به من كمك كن  .
گفتم : قربانت گردم ، چنين كارى نخواهم كرد.
گفت : جانت را از من دريغ مى كنى ؟
گفتم : من يك جان بيشتر ندارم ، اگر در روى زمين امامى جز تو باشد ، هر كس از تو كناره گيرد نجات يافته و هر كس با تو بيايد هلاك شده است و اگر امامى از جانب خدا در روى زمين نباشد ، كسى كه از تو كناره گيرد با آنكه همراهيت كند يكسان است .
گفت : اى اباجعفر ، من با پدرم سر يك سفره مى نشستيم ، او تكه گوشت چرب را برايم لقمه مى كرد ، و لقمه داغ را به خاطر محبت و دلسوزى به من سرد مى كرد ، در دهانم مى گذاشت ، آيا او از آتش دوزخ به من دلسوزى نكرده است ؟؟ و از دين ( مسأله امامت ) به تو خبر داده و به من چيزى نگفته است ؟
عرض كردم قربانت گردم ، چون ترا دوست داشته و نمى خواسته به آتش ‍ سوخته شوى خبرت نداده است ، زيرا مى ترسيده كه تو از وى نپذيرى و از آن جهت به دوزخ روى ولى به من خبر داد ، كه اگر بپذيرم نجات يابم ، و اگر قبول نكردم ، از دوزخ رفتن من باكى بر او نباشد .
سپس به او گفتم : قربانت گردم ، شما بهتريد يا پيامبران خدا ؟!
فرمود: پيامبران  .
عرض كردم : يعقوب به يوسف مى گويد : « داستان خوابت را به برادرانت نگو، مبادا برايت نيرنگى بريزند » او خوابش را نگفت و پنهان داشت تا از نيرنگ آنان در امان باشد ، همچنين پدر تو مطلب امامت را از تو پنهان كرد زيرا بر تو بيم داشت .
زيد فرمود : اكنون كه چنين گويى ، بدانكه مولايت (امام صادق ) در مدينه به من خبر داد كه : من كشته مى شوم و در كناسه كوفه به دارم مى زنند و همانا نزد وى صحيفه و كتابى است كه در آن كشته شدن و به دار آويخته شدن من در آن نوشته شده است .
احول گويد:  من به حج رفتم و گفتگوى خود را با زيد به حضرت صادق ( عليه السلام ) عرض كردم  .
فرمود : تو راه پيش و پس و راست و چپ و بالا را بر او بستى و نگذاشتى به راهى قدم بردارد . ( هر چه گفته جوابش را داده اى  ) .

اين روايت كه متأسفانه دستاويزى براى كوبيدن زيد و شبهه در حقانيت نهضت او شده است ، قابل دفاع نيست زيرا احول خود ، از فضلاى مبرز و دانشمند بوده و عارف به مقام امامت و مزاياى آن بوده است ، چطور ممكن است چنين كسى اين نسبت را به امام سجاد (عليه السلام ) بدهد كه حضرتش به خاطر شفقت و محبت به فرزندش زيد وى را از اين مسأله مهم و معرفى امام بعد از خويش با خبر نساخته  .
آيا جايز است امام مسئله امامت را به خاطر محبت و شفقت آن هم شفقت نسبى از زيد مخفى دارد ، كه اگر به وى مى گفت ( زيد العياذ باللّه ) نمى پذيرفت ، كه امام بعد از حضرتش كيست ، و از معاندين مى گشت آن وقت چگونه ممكن بود كه زيد با اين عناد ، مورد محبت و شفقت امام قرار گيرد .
پس سخن صحيح آن است كه : اين روايت ناظر به اين جهت نيست بلكه مراد از اين خبر اين است كه موقعى زيد از احول دعوت مى كند كه به كمك او خروج كند و احول هم از شخصيت هاى معروف بود و همراهى او با زيد ، تقويت كار زيد مى شد ، او از خروج با زيد عذر آورد به اينكه خروج بايد با امام واجب الطاعه باشد و الا كسى كه با تو خروج كند خود را به هلاكت كشانده و كسى كه تخلف ورزد نجات يافته است .
در اين هنگام براى زيد ممكن نبود و صلاحش در اين نبود كه به احول بفهماند قيام و خروج وى به اذن امام است ( چون احول از اين مطلب خبر نداشته و الا اين طور با زيد سخن نمى گفت ) چون اين از اسرارى بود كه كشف آن به هيچ وجه جايز و صلاح نبود ، روى اين جهت زيد (عليه السلام ) ناچار مى شود به نحو ديگرى به احول پاسخ گويد، با اينكه او وظيفه خودش را مى شناسد و احكام دينش را مى داند ، و براى احول دليل آورد ، كه چگونه ممكن است پدرم تو را به معالم دين خبر دهد ، ولى مرا بى خبر گذارد با آن شفقت و علاقه اى كه به من داشت و زيد به طور اشاره به احول فهماند كه : من كارى را كه برايم جايز نباشد مرتكب نمى شوم ، البته زيد نمى توانست اين مطلب را فاش كند كه : وى در خروجش از جانب امام مأذون است ، چون انتشار اين مطلب ، براى وجود امام (عليه السلام ) خطرناك بود ، ليكن احول از جواب زيد سر در نياورد و مقصود او را نفهميد ، لذا در جواب زيد گفت :
چون امام (عليه السلام ) به تو شفقت داشته خبرت نداده است ، و احول مى خواست بگويد : خروج تو بدون اذن امام جايز نيست ، و امام اين مطلب را به من گفته ، امّا به تو روى علاقه اش نگفته است . زيد متوجه شد كه احول مقصود او را درك نكرده متحير بود كه چگونه جوابى به او بدهد كه با مصلحت و احتياط موافق باشد، ناچار خواست بطور ديگرى او را قانع سازد به او گفت : تو كه اين طور مى گويى بدان كه صاحب و مولايت امام صادق عليه السلام در مدينه به من خبر داد كه : من كشته خواهم شد و در كناسه كوفه به دارم خواهند زد ، غرض زيد از اين جواب رفع شبهه احول بود ، با اينكه قيام او روى هوا و هوس و رياست طلبى و رهبرى مردم نيست و خودش هم مى داند كه كشته مى شود و به دارش مى زنند ، و خروجش ‍روى امر و جهتى است كه نمى خواهد آن را بازگو كند .
با وجود اين احول متوجه منظور زيد نشد ، و بعد كه به زيارت خانه كعبه رفته بود ، خدمت امام رسيده و جريان گفتگويش را با زيد براى امام بازگو كرده است .
و امّا قول امام كه در جوابش فرمود : ( تو راه جلو و عقب و چپ و راست و بالا و پائين را بر او گرفتى و هيچ راه فرارى برايش نگذاشتى ) ، اين جمله دلالت به نكوهش زيد ندارد ، بلكه امام خواسته به احول بفرمايد ، كه خوب مناظره كرده است و روى فهم خودش جوابهاى مستدل به زيد داده و دليلهايى كه براى اجابت نكردن در خروج با او آورده ، موقعى كه زيد (عليه السلام ) از جانب امام مأذون است .


4. وقايع روزهاي قبل از قيام :
زيد بن علي بن حسين عليهم السلام در كوفه حضور داشت كه متوجه شد دستگاه حكومت كاملا مراقب اوست و از هرگونه توطئه و اتهام عليه او خوددارى نمى كنند ، تصميم قطعى را براى جهاد گرفت . ولي والى عراق كه از ايشان ترس بدل داشت ، دستور خروج ايشان را از كوفه صادر ميكند كه ، بعد از چند روز ( كه مقدمات قيام را آماده كرده بود ) از كوفه خارج ميشوند . ولي مردم كه از نيت و برنامه ي جناب زيد آگاه بودند ، از ايشان خواستند كه به شهر برگردد ، و ايشان هم پذيرفت .
لكن ، بعضي از بزرگان[10] ، جناب ايشان را از همراهي با مردم كوفه بر حذر داشتند[11] كه ، ايشان در جوابشان ميفرمود :
اين مردم به من پناهنده شده اند ، من خود را در مقابل خدا مسؤول مى دانم كه به درخواست و استغاثه آنان توجهى نكنم ، و من خودم هم ديگر تاب تحمل اين همه ظلمها و ستمها را ندارم ، مگر نمى بينى كه اينان (عمال حكومت ) چگونه مرا بازيچه خويش قرار داده اند، گاهى مرا به شام و گاهى به جزيره گاهى به عراق و گاهى به حجاز مى كشانند. و زورگويى ثقيف ( استاندار عراق ) مرا ملعبه خويش قرار داده است .

 

5. قيام و شهادت زيد ( عليه السلام ) :
بعد از بازگشت زيد بن على (عليهما السلام ) به كوفه ، كه در تاريخ ، شوال سنه 120( يا 121 ) هجرى قمرى بود ، زندگي مخفيانه ي ايشان شروع شد . ايشان در مدت 5 ماه در كوفه و بصره ، مردم را به نهضت و قيام و بيعت با خود دعوت مى كرد ، و مردم هم با او بيعت مى كردند ، و در پاسخ اين بيعت ، هدف خود را اينگونه ميفرمود : من شما را به كتاب خدا و سنت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) دعوت مى كنم كه به آن عمل كنيم و با ستمگران و ظالمان نبرد كنيم و از مظلومان و ستمديدگان دفاع نماييم حقوق از دست رفته خويش را بازيابيم و ثروت مسلمين را با عدالت و تساوى بين آنان تقسيم نماييم ، از حريم مقدس ‍ خاندان پيامبر دفاع كنيم آيا با اين شرائط با من بيعت مى كنيد? !

بعد از چند روز ،  تعداد بيعت كنندگان به پانزده هزار نفر ( كه نوعا از كوفه بودند ) رسيد .

و از طرفي ، ايشان براي نقاط ديگر هم ، سفيراني داشت تا براي قيام آماده شوند .

تا جائيكه ، سفيرانش به نزد امام حنفيان رفتند ، و از او براي قيام دعوت كردند كه او ، از حضور مستقيم ، استنكاف جست . معتقد بود كه ، مردم كوفه ، ثابت قدم در اين قيام نيستند ولي از نظر مالي ، ميتواند به قيام كمك برساند كه مورد پذيرش جناب زيد ( عليه السلام ) قرار گرفت . [12]

بعد از مدتي ، دشمن ، با كمك جاسوساني ، از زندگي مخفيانه و حركات پنهاني آنها باخبر شد ، و دو تن از ياران نزديك جناب ايشان را ، به شهادت رساند . كه اين حركت دشمن ، عاملي شد براي حركت سريعتر دشمن ، تا اينكه در روز چهار شنبه ، اول صفر (سال 122 يا 121 ق ) ، قيام شروع شد . شايان ذكر است كه دشمن ، وقتي از قيام زيد عليه السلام با خبر شد ، در روز قبل از قيام ، در شهر اعلام حكومت نظامى كرد و همه مردم را در مسجد اعظم كوفه محاصره كرد .

ولي قيام با شعار ، « الله اكبر » و « يا منصور امت » شروع شد ، و اين در حالي بود كه از 40 هزار ، بيعت كننده ، فقط 218 نفر در ركابش جنگيدند . 

قيام در روز اول با پيروزي نسبي همراه بود ، اما در حملاتي كه ياران انقلابي به محل محاصره ي مردم ، در مسجد كردند ، نتواستند مردم را آزاد كنند زيرا بيشتر ، بخاطر ، ترس مردمن محاصره بود .

تا اينكه در روز دوم ، حملات دشمن ، با افزايش تعداد نيرو ، سنگينتر شد ، تا جائيكه ، چند تن از ياران فداكارش ، به شهادت رسيدند .

ايشان هم در عصر همان روز به شهادت رسيد .

ولي ياران براي اينكه دشمن به جسد مبارك دست نيابد ، در منطقه ي مخفيانه ، دفن كردند ولي جاسوساني ، كه در بين ياران حضور داشتند ، خبر را به دشمن ارسال كردند ، و آنها هم ، جسد مبارك را از قبر نبش كردند ، و سر را از تن جدا كرده و به شهر هاي مختلف و به نزد حاكمان بني اميه ، بردند[13] و جسد بي سر و برهنه ، را در مدت چهار سال در محله ي كناسه ( در كوفه ) ،  به دار آويزان كردند . [14] و بعد آن ، جسد مبارك را آتش زدند و خاكسترش را به رود فرات ريختند ، و آن نامرد عامل اينكار ميگفت : اى اهل كوفه ، به خدا سوگند من اين كار را كردم تا ذرات بدن او را همراه آب و نانتان بخوريد.  

 

و از نتايج مهم قيام  :

هلاكت بني اميه بود . زيرا هفت روز بعد از سوزاندن جسد ، بنى اميه سرنگون شد .  و بيداري و بيزاري مردم . تشكيل قيامات ديگر ميباشد . 

 



[1]  زيد بن على (عليهماالسلام ) آنقدر محبوب رسول خدا و مورد علاقه حضرتش بود كه حتى پيامبر اسلام به همنام زيد ابراز علاقه مى كند. روزى حضرتش اشاره به زيد بن حارثه كرد و فرمود: اى زيد، نزديك من بيا، نام تو سبب شده ، كه محبتم به تو بيشتر شود، تو همنام محبوبى از اهل بيتم مى باشى .

[2] در آن عصر ، خلافت از اندلس شمالى آفريقا تا خراسان بود .

[3] هشام در رصافه شام به هلاكت رسيد ، و برادرزاده اش  ، به دليل تقسيم بيت المال ، دل خوشى از هشام نداشت ، بطوريكه ، دستور داد از آن اموال كه هشام جمع آورى كرده وى را كفن نكنند ، و بدن هشام چند روزى روى زمين ماند تا متعفن شد ، و وضع فرزندان و بازماندگان نزديك هشام بجايى رسيد ، كه براى امرار معاش به گدايى و هرگونه پستى تن در مى دادند و بعضى از آنان به كار كردن در حمام مشغول شدند .

[4] او خود را غرق در زيورها و لباسهاى رنگارنگ كرده بود بنحوى كه مى گويند در سفر روحانى حج ! فقط لباسها و تجملات وى و نزديكانش را ششصد شتر حمل مى كردند .

[5] بطورى كه روزى از هفته را مخصوص شراب خوردن قرار داده بود .

[6] كشتن و قتل شخصيتهاى بى نظيرى چون امام سجاد به فرمان وليد با سعايت برادرش هشام ( لعنة الله عليهما ) صورت گرفت . و شهادت امام باقر (عليه السلام ) نيز به دستور هشام ( لعنة الله عليه ) بود .

[7] بيت المال مسلمين را به نام خود ثبت و ضبط مى كرد و در بخل و جمع اين اموال ضرب المثل بود .

[8] عبداللّه بن صيفى يكى از درباريان اموى روزى بر هشام بن عبدالملك ( لعنة الله عليه ) وارد شد و گفت  :اى اميرمؤمنان ، به نظر شما در ميان خاندان خودت فرستاده ات را بيشتر دوست دارى يا جانشين و خليفه ات را، هشام گفت : البته خليفه و نايبم را بيشتر مى خواهم  .
گفت : تو خليفه و جانشين خدا در روى زمين مى باشى و محمّد (صلى اللّه عليه و آله ) يك رسول و مأمور بسوى مردم بيشتر نبود ، آنگاه گفت :فانت اكرمهم على اللّه منه ( پس بنابراين مقام تو در نزد خدا برتر است از رسول او )، هشام بعنوان تصديق كلام اين مرد مرتد سرى تكان داد و ساكت شد . و موقعى اين جريان به گوش زيد بن على (عليهماالسلام ) رسيد فرمود: به خدا قسم ، لولم اكن الا انا و ابنى لخرجت عليه ( اگر ياورى جز فرزندم نداشته باشم بر ضد اين مردم قيام مى كنم   ) .

[9] مردى به نام عبداللّه بن مسلم مى گويد: با زيد (عليه السلام ) آهنگ زيارت خانه خدا كردم ، شب فرا رسيد ، در اين هنگام زيد (عليه السلام ) رو به من كرد و فرمود: آيا آن ستاره را مى بينى ؟ گفتم : بلى .فرمود: كسى مى تواند به آن دست يابد؟ گفتم : نه .فرمود : و اللّه لوددت ان يدى ملصقة بها فاقع الى الارض اوحيث اقع فاتقطع قطعة قطعة و ان اللّه اصلح بين امة محمّد صلى اللّه عليه و آله . به خدا قسم دوست دارم ، كه دستم به آن ستاره بچسبد و از آنجا به زمين پرتاب شوم يا به هر جا اصابت كنم و بدنم قطعه قطعه شود و در مقابل ، خداوند بين امت محمّد را اصلاح دهد.

[10] داود بن على بن عبداللّه بن عباس ، محمّد بن عمر بن على بن ابى طالب (عليهما السلام ) . 

[11] بدليل استقامت نداشتن مردم .

[12] در اين مقام لازم بذكر است كه حركت و قيام جناب زيد عليه السلام ، فراگير و تمام فرق را در بر ميگرفت . و بهمين دليل ، ايشان در پاسخ كساني كه نظرش را درباره ي خلافت علي عليه السلام و ديگران پرسيدند ، جواب فرمود : من آنها را بد نميدانم .

[13] و در نهايت در كشور مصر ، به خاك سپردند .

[14] كه در اين واقعه كراماتي را دوست و دشمن ، نقل كرده اند ، كه حكايت از مقام والاي ايشان ميكند .